یه جای دنج

لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم

یه جای دنج

لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم

یکشنبه 14 اردیبهشت

سلام دوستای گلم. دلم برای همتون یه عالمه تنگ شده . از همتون بی خبرم. من و واسه این غیبت طولانی چندماهم ببخشید. ولی به خدا اصلا وقت نداشتم. نه تنها برای وبلاگ نویسی حتی برای یه دوش گرفتن هم گاهی وقت کم میارم. شدم مامان گرفتار . حسابی هم گرفتار . عاشق بچه هامم عاشق دوتاشون ولی مادر دو بچه بودن با توجه به دانشجو بودن و شاغل بودن من خیلی سخته. از هفت اردیبهشت مرخصی شش ماهم تموم شد و دارم میام سرکار . متاسفانه مرخصی نه ماه تصویب نشد و من مجبور شدم هفته پیش برگردم سرکار و دخترم رو بزارم پیش مامانم. با اینکه بعدازظهرا ساعت دو و نیم از اداره میرم و ساعت سه و نیم می رسم خونه ولی بازم رونیا گلی مامان بی تابی و بی قراری میکنه . روزای اول گریه می کرد اما الان بهتر شده ولی مشکل اساسی اینجاست که هیچی نمی خوره تا من برم. شیشه رو به هیچ وجه قبول نمی کنه با اینکه از روز اول هر از گاهی بهش می دادم و دانشگاه هم که می رفتم یک هفته در میون می خورد و حتی گاهی نبات و عرق نعنا براش تو شیشه می ریختم می خورد اما شیرخشک و تو شیشه اصلا نمی خوره. ساعت شیش و نیم صبح شیر می خوره و می زارمش پیش مامانم و میام اداره و دیگه هیچی نمی خوره مگر به زور بهش چند تا قاشق فرنی یا سوپ بدن تا من ساعت سه و نیم برسم خونه . دلم براش میسوزه نمی دونم باید چیکار کنم. سرشیشش رو عوض کردم و از این کجا که شبیه سینه مادره گرفتم فایده نداشت. شیرخشکش روعوض کردم فایده نداشت. کلا هم دخترکم بی نهایت مامانیه و وابسته به منه شدید. حتی بغل باباش هم اگه من باشم وای نمیسه و دستاش رو دراز میکنه سمت من و بغض میکنه و میخواد بیاد بغل من . شرایط روحی خوبی ندارم اصلا . به مرخصی بدون حقوق دارم فکر می کنم اگه تا دو سه روز دیگه وضع همین باشه و به اعتصابش ادامه بده مجبورم کوتاه بیام. گناه داره خوب عزیز دلم .  

دخترکم خیلی وقته که ماما ماما می کنه و حالا چند روزیه به به رو هم میگه . برعکس ایلیا که اولین کلمه ای که گفت بابا بود دخترم ماما گفت. الان شش ماه و یک هفتشه و درست از یک هفته مونده بود تا شش ماهش رو تموم کنه نشست. غلت هم که حدودا از سه ماهگیش شروع کرد الان دیگه حرفه ای شده میزاریش یه جا به فاصله چند دقیقه اون سر اتاقه . ولی هنوز چهار دست و پا نمیره و پیش بینی من اینه که مثل داداشش باشه و یه دفعه راه بیفته . چهرش شدیدا شبیه ایلیا از روز اول بود و این شباهت روز به روز هم داره بیشتر میشه . اصلا انگار خدا ایلیا رو دخترش کرده دوباره بهمون داده . همه چیش شبیه داداششه حتی زمان نشستنش چون ایلیا هم دقیقا یک هفته قبل از شش ماهگی نشست.  

دلیل اینکه چند ماه نتونستم وبلاگم رو بنویسم اینه که رونیا از دوماهگیش تا پنج ماهگیش دقیقا هر شب از زمانی که هوا تاریک می شد بی قراری زیادمی کرد تا نصفه شب که بخوابه. من نصفه شب که رونیا می خوابید تازه به کارام می رسیدم تا صبح که ایلیا رو برای مدرسه بیدار می کردم و می فرستادمش می رفت و بعد تازه خواب من شروع می شد تا ساعت یک که ایلیا از مدرسه برمی گشت. 9 فروردین که رونیا 5 ماهگیش روتموم کرد خدا رو شکر مشکلش حل شد و آروم شد و من یه نفس کشیدم که البته چند روزی بیشتر طول نکشید. چون همش استرس گرفته بودم که مرخصی اگه نه ماه نشه باید هفت اردیبهشت برگردم سرکار که خوب مرخصی هم نه ماه نشد. خلاصه که این ماه ها هم برای من اینطوری گذشت.  

روی سیم کارتم هم اینترنت گرفته بودم که بتونم مثلا وقتی رونیا رو دارم می خوابونم رو پام به کارام هم برسم که متاسفانه ایلیا اونقدر با گوشی من بازی کرد که که گوشی ظرف دو ماه پکید و دیگه هم درست نمیشه . اونم گوشی اچ تی سی هشتصد هزار تومانی. ببینید چه ضرری به من زد این بچه . هنوز که وقت نکردم برم یه گوشی دیگه بخرم و البته با وضعیت بی حقوقی این شیش ماه منطقی نیست گوشی خریدنم. فعلا یه گوشی درب داغون واسه عقد دقیانوس گرفتم دستم تا فرصتی پیش بیاد و پولی دستم برسه برم یه گوشی هوشمند خوب بخرم اون وقت بیشتر در خدمتتون هستم. چون فعلا تو اداره اینترنت هم ندارم و نمی دونم بتونم بگیرم یا نه .  البته تو خونه وای فای داریم ولی فرصت نشستن پشت سیستم رو اصلا ندارم. بازم میگم این مامان گرفتار رو ببخشید ترم آخر هم هستم درگیری درس و پروژه و امتحان رو هم اضافه کنید به درگیری های یه مامان گرفتار شاغل . فعلا زندگی برای من شدیدا افتاده رو دور تند دیگه سرم داره گیج میره کی از سرگیجه غش کنم نمی دونم! 

امروز دوربین و آوردم که عکسای دخترم و براتون بزارم اما کابلش رو جا گذاشتم. من اون موقع که این همه گرفتار نبودم حواسم سرجاش نبود حالا که دیگه مامان گرفتارم شدم دیگه کابل جا گذاشتن یه چیز طبیعیه و مشکلی نیست. من می ترسم همین روزا خودم و یه جایی جا بزارم.  

فردا حتما عکسای رونیا رو به همین پست اضافه می کنم. 

دوستتون دارم مواظب به خودتون باشید.  

این پست رو خیلی هول هولکی نوشتم اگه جمله بندی درستی نداره یا غلط املایی داره به بزرگی خودتون ببخشید. 

نظرات 20 + ارسال نظر
ساناز دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 12:38 http://yavashaki56.blogsky.com/

نمیدونی‌ چقدر نگرانت بودم چقدر خوشحال شدم دیدم نوشتی‌ ، آفرین به تو با این همه پشتکار یک خسته نباشید اساسی‌ بهت میگم

لیلا پنج‌شنبه 18 اردیبهشت 1393 ساعت 03:35

ای بابا
نمی تونی شیر خودت رو بدوشی براش؟
بعضی ها اینکار رو می کنن، شاید اون وقت شیشه رو قبول کنه

واقعا انگار ایلیا رو دختر کرده باشن! :) عجب ژنی بوده :)

نوشا چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 ساعت 01:01 http://mannosha.persianblog.ir

ما هم دلمون برات تنگ شده بود .... خدا رو شکر که هم
ی خوبین و فرشته کوچولو هم خوبه

[ بدون نام ] سه‌شنبه 16 اردیبهشت 1393 ساعت 14:02

دریس:
خدا رو شکر که خوبی و مشغول بچه داری. نگرانت شده بودم. چند بار میخواستم بهت زنگ بزنم ولی شماره ای که ازت داشتم مال محل کارت بود میدونستم مرخصی هستی زنگ نزدم.

پریسا مامان امیرارسلان سه‌شنبه 16 اردیبهشت 1393 ساعت 13:12 http://ahaimardom.persianblog.ir

چه خوب که دوباره نوشتی...حق با تو هست با یه بچه کوچولو و یه پسر کلاس دومی سخته.
به هر خوشحال شدم که همگی خوبین.
سراغت را از صحرا میگرفتم.
بچه ها را ببوس

صحرا سه‌شنبه 16 اردیبهشت 1393 ساعت 13:01

خب بالاخره نوشتی و جماعتی رو از نگرانی خارج کردی و منو هم از جواب پس دادن راحت در مورد رونیا خیلی ناراحت شدم. راستش تعجب می کنم چرا از همون اول سعی نکردی خیلی زیادتر از این به شیشه عادتش بدی ؟ بچه توی سن رونیا خیلی بده که این همه ساعت چیزی نخوره. کاش عادت کنه به شیشه

سهیلا سه‌شنبه 16 اردیبهشت 1393 ساعت 00:32

خوب شد که اومدی. دیگه تو فکر افتاده بودم میل بزنم بهت و حالتو بپرسم.ایلیا و رونیا رو ببوس.

مامان تربچه دوشنبه 15 اردیبهشت 1393 ساعت 16:48 http://torobchenoghli.blogfa.com

عزیزم ..
دلتنگ بودم ولی میدونستم گرفتاری خب
همگی سالم و تندرست باشین در کنار هم

شیرین دوشنبه 15 اردیبهشت 1393 ساعت 13:32 http://setarebaaraan.persianblog.ir

خداروشکر که خوبید خانوم خانوما.خیلی به فکرت بودم....

سین سین دوشنبه 15 اردیبهشت 1393 ساعت 10:25 http://sinsin83.blogfa.com

فقط بخاطر مشغله کاری و زندگی 4 ماه ننوشتی؟
ولی خداروشکر که موضوع فقط مشغله کاری و زندگی بوده

آیلار دوشنبه 15 اردیبهشت 1393 ساعت 09:56

سلام. انشاله که رونیا خانم هم عادت کنه راستی سونویی که برای من انجام دادین درست بود.

مهربان دوشنبه 15 اردیبهشت 1393 ساعت 08:31 http://mehraban59.blogfa.com/

سلام خانومی
خدا میدونه چقدر دلتنگ و نگرانت بودیم خدا شکر که حالت خوبه
اینجوری که میگی خیلی سخته هم برای خودت هم برای رونیا من هم فکر میکنم چند ماهی مرخصی بدون حقوق بگیری بد نیست هم رونیا بزرگتر بشه و غذا خور هم خودت بهتر بتونی به کارات و درس و دانشگاهت برسی .
موفق باشی
بی صبرانه منتظر عکسهای رونیا عسلی هستیم

لیلی دوشنبه 15 اردیبهشت 1393 ساعت 00:06

khodaro shokr ke hamegi khoobin

مامان درسا و یسنا یکشنبه 14 اردیبهشت 1393 ساعت 16:03

راستی خانوم خونه هنوز سونو گرافیت به راهه ....
برای یکی از دوستام میخوام . تاریخ تولدش 56/3/14 و تاریخ پریودش 92/12/10 هستش .
گفتم سرگیجت کامل بشه هههههههههه
البته هر وقت ، وقت کردی عزیزم . مرسی

سلام . بچه دوستت دختره عزیزم .

متولد ماه مهر یکشنبه 14 اردیبهشت 1393 ساعت 15:46

ای جانم ولی چقدر بد که رونیا چیزی نمی خوره، امیدوارم این چند روز با این قضیه کنار بیاد دوستم

مامان درسا و یسنا یکشنبه 14 اردیبهشت 1393 ساعت 15:38

خدا رو شکر که خوبی . دقیقا" درکت میکنم .
ایشالا که به زودی زندگی روی روال خوب خودش بیفته ...

یک زن یکشنبه 14 اردیبهشت 1393 ساعت 14:43

دختر دیونه شدم از بس هی اومدم وبت ننوشته بودی دو سه باری هم از صحرا سراغ گرفتم دیگه داشتم بلند یشدم بیام پیدات کنم یقتو بگیرم بگم خوب یه نقطه بزار بدونیم چته ...
قربونش برم ولی تو این حین و بین مواظب خودتم باشها

نسا یکشنبه 14 اردیبهشت 1393 ساعت 14:30

خانم خانوما اگه وقتشو داشتی یه سونو برای من انجام بده پیشاپیش مرسی
تاریخ تولد 64/8/15
تاریخ اولین روز اخرین پری 93/1/11

با این تاریخایی که گفتی نی نی دختر میشه نسا جان .

نسا یکشنبه 14 اردیبهشت 1393 ساعت 14:27

خانم خانما خوشحالم که نوشتی،هفته ای دو سه بار به وبلاگت سر میزدم اوایل نگرانت بودم ولی بعدش که صحرا توو کامنتاش گفت خوبی و سرگرم بچه داری خیالم راحت شد،خدا بچه های گلت رو حفظ کنه انشاالله،بیصبرانه منتر عکسای خوشگل خانم هستیم

دریا یکشنبه 14 اردیبهشت 1393 ساعت 13:10 http://daryaaa.persianblog.ir

وای خدا رو شکر که نوشتی
مردم از نگرانی
بووووووس محکم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد