یه جای دنج

لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم

یه جای دنج

لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم

31 شهریور 92

سلام دوستای گلم . خوبید خوشید ؟ هفته پیش دسترسیم به اینترنت کم بود و یه چند روزی اینترنت نداشتم اینه که نشد بیام بنویسم.

امروز وارد هفته 34 شدم. راستش تا همین یک هفته پیش هم خیلی سریع داشت می گذشت اما الان که دیگه میخوام برم تو ماه آخر یه کمی کند می گذره و انگار روزا دارن کش میان. فردا هم که مدرسه ها شروع میشه امیدوارم این یه ماه هم سرم با پسرطلا گرم بشه و کند نگذره برام . دخترم هم حالش خوبه بهتون سلام می رسونه . تکوناش هم بیشتر شده هم اینکه ضربه هاش قوی شده . کلا زیاد من و میزنه دختر قلدور . فک می کنم باسنش باشه یه دفعه قلمبه میشه میزنه بیرون یه چند دقیقه هم تو همون حالت می مونه . همچنان جهت قرارگیریش به سمت بالای شکممه طوری که به قلبم فشار میاره . گه گداری مثل دیروز نفس تنگی شدید گرفته بودم اصلا نفسم بالا نمیومد. ولی فشارش به معدم یه جورایی انگار کمتر شده شکر خدا . داداشش دیگه خیلی بی تاب و بی قرارشه . میاد یه ساعت باهاش حرف می زنه نازش می کنه قربون صدقش میره . نمی دونم اینقدر که بهش علاقه داره آیا بعدن بهش حسادت می کنه یا نه خدا کنه خیلی حسادت نکنه . دیشب من و خوش صدا از دستش مرده بودیم از خنده نمی دونم حرف چی شد یه دفعه پسرطلا برگشته میگه من می خوام بعدن بزرگ شدم خواهرم و بگیرم. بچم ندیده خواهرش و پسندیده . بعد خوش صدا کلی براش توضیح داد که آدم نمی تونه که با خواهرش عروسی کنه ببین من یه عالمه خواهر دارم اما با اونا عروسی نکردم اومدم با مامانت عروسی کردم. ولی پسرطلا حرف خودش رو می زد و اصرار داشت که نه تصمیمش رو گرفته و میخواد خواهرش و بگیره که همیشه هم پیش من و باباش بمونن و هیچ کدوم مجبور نشن از پیش ما برن . عزیزم م م م کم مونده بود قورتش بدم وقتی استدلالش و از اینکه میخواد خواهرش و بگیره شنیدم.

جمعه خونه مادرشوهر بودیم و من از قبل قرار گذاشته بودم که برای همه پیتزا درست کنم. وسایلش رو هم با خودم برده بودم و یه پیتزا پزون درست و حسابی اونجا راه انداختیم. پیتزاها عالی شده بود و همه پسندیدن و نظرشون این بود که از پیتزاهای بیرون هم بهتر شده . البته این یه مسابقس . دفعه بعد نوبت شوهر میتراس تا پیتزا درست کنه و قراره اون موقع برنده مشخص بشه . چون ما دو تا خیلی ادعای پیتزا پزیمون میشد بقیه تصمیم گرفتن بین ما مسابقه برگزار کنن . پسرطلا که از لحظه ای که بساط پیتزاپزی رو پهن کردیم هی می رفت به شوهر میترا می گفت مامان من پیتزا خوشمزه تر درست می کنه مامان من برنده میشه یه وخ از مامان من تقلب نکنی ها . تا آخر شبم که اونجا بودیم می گفت مامان من برنده میشه مامان من باید برنده بشه اصلا . خلاصه بساطی داشتیم با پسرطلا گفتم مادر الان فک می کنن من یادت دادم یه دقه ساکت باش دیگه اینقدر مامان من مامان من نکن پسر . کلا یه اخلاقی داره زیاد تعصب غذاهایی که من براش درست می کنم و می کشه . رودربایسی هم با کسی نداره . اونقدر خونه همسایه هامون که مامان دوستاشن هر بار رفته پیتزایی لازانیایی چیزی بهش دادن بخوره گفته برای مامان من خوشمزه تره اون روز همسایمون میگه مگه تو چطوری درست می کنی ؟ گفتم به خدا همین کاری که شماها می کنید منم می کنم منتها این بچه من کلا اخلاقش اینطوریه که از دستپخت مامانش زیاد الکی تعریف میکنه شما زیاد جدی نگیرید.

جمعه پسرطلا هی به عمش و مادربزرگش می گفت باید بیاید خونه ما وسایل مدرسه و کیفم و ببینید. اونا هم هی می گفتن باشه آخر هفته میایم. بعد دیروز من ظهر خواب بودم دیدم پسرطلا با ذوق و شوق اومده بالاسرم من و صدا میکنه میگه مامان پاشو عمه و عزیز اومدن . شکر خدا هم خونه مرتب بود هم خودم چون صبحش جایی رفتم و برگشتم مرتب بودم سریع پا شدم یه چیزی تنم کردم چون طبق معمول هیچی تنم نبود و رفتم دیدم بعله . مهمون سرزده دارم اونم از نوع مادرشوهر و خواهرشوهر و دختر خواهرشوهر . خوش صدا هم خونه بود البته . گفتن چون دیروز پسرطلا خیلی اصرار کرده اومدن تا وسایل مدرسه پسرطلا رو ببینن و براش هم کادو آورده بودن. کادوشون هم نقدی بود که پسرطلا گذاشت تو کیفش و دیروزم از کلاس زبان که برگشته بود من رفته بودم چیزی بخرم برگردم سپرده بودم که تو حیاط با بچه ها بازی کنه تا من برگردم. برگشتم دیدم نصف کادوش رو خرج کرده اونم چطوری ؟ برای بچه های همسایه ها سی دی بازی و کارتن و خوراکی و تفنگ آبپاش از پاساژ سر کوچه خریده . تازه یه رینگ کشتی کج هم می خواسته بخره که آقای فروشنده بهش نداده گفته این خیلی گرونه باید بری با مامانت بیای ... اینم کل پولای تو پاکتش رو دراورده ریخته روز میز گفته عمو من پولش و دارم گفته می دونم ولی باید با مامانت بیای . وای وقتی برام تعریف کرد داشتم می مردم از خنده البته خودم و کنترل کردم و جلوش نخندیدم و باهاش دعوا کردم که بدون اجازه رفته و پولاش رو خرج کرده . شبم تو خونه هی می پرسید مامان من الان پولام بیشتره یا تو ؟ یا می پرسید من پولام بیشتره یا بابا ؟ کلا بچم شدیدا احساس پولداری کرده بود دیشب . آخه این اولین باری بود که ما اجازه میدیم کادوی نقدیش رو دست خودش نگه داره همیشه خودمون براش نگه می داشتیم اینه که بچه احساس پولداری کرده بود. تازه با پنجاه هزار تومان می خواست ایکس باکس هم بخره قربونش برم .

خلاصه که ما ماجراها داریم با این پسر کلاس دومیمون . اینقدرم ذوق داره که از فردا میره مدرسه امیدوارم امسال برای مشق نوشتن زیاد اذیتمون نکنه که از الان فکر می کنم واقعا توانش رو ندارم با یه نوزاد کوچولو بخوام با پسرطلا هم سر و کله بزنم.

چند روز پیش وقت دکتر داشتم دکتر می گفت که از اول آبان هر زمانی که بخوام می تونم نی نی رو به دنیا بیارم چون آخرین تاریخی که سونوگرافی برای تاریخ تقریبی زایمان طبیعی داده 14 آبانه . اما من همچنان اصرار دارم که به امید خدا 9 آبان دخترم و به دنیا بیارم. البته به شرطی که رونیا خانوم دختر خوبی باشه و تا 9 آبان سفت و سخت بمونه سرجاش و یه وخ هوس نکنه زودتر به دنیا بیاد.

از خوش صدا بگم که ماه های اول زیاد حرفی نمی زد. اما تازگیا خیلی دخترم دخترم میکنه . خیلی منتظره انگار . دیروز که نفس تنگی گرفته بودم برگشته میگه پاشو بریم دکتر بهش بگو کار و تموم کنه زودتر بچه رو به دنیا بیاره . هم تو نفست دیگه نگیره هم دخترمون رو زودتر ببینیم. بهش گفتم جدی ی ی ی ی؟ دیگه دستوری نداری شما؟؟؟؟؟


هنوزم چند تا وسیله مونده که باید خریداری بشه و یه روز با خوش صدا باید بریم بخریم اما چون سر خوش صدا این روزا خیلی شلوغه و هر شب برنامه داره فرصت نمیشه. ببینم اینطوریه شاید یه روز با خواهرشوهر برم بخرم یا شایدم با مامانم. هرچند که دوست دارم با خوش صدا برم چون دوست دارم با سلیقه خودش برای رونیا خرید کنیم. با یکی دو نفر از کسایی که تازه زایمان کردن باید صحبت کنم و یه سری اطلاعات بگیرم چون درسته من بچه دوممه ولی اطلاعات من برای هشت سال پیشه و دیگه کمی سوخته . احتیاج به یه سری اطلاعات جدید دارم. بیشتر هم در مورد شیرخشک و پوشک بچه که چه مارکی بگیرم بهتره . شیرخشک رو که تصمیم دارم از روز اول مثل پسرطلا عادتش بدم که هم شیر خودم رو بخوره و هم گه گداری شیرخشک و لازمه که از همین اول بگیرم. ضن اینکه پسرطلا شب اول که شیر نداشتم تو بیمارستان شیرخشک خورد و شاید این بار هم لازم بشه . از یه لحاظم بچه اگه عادت کنه هر دوش رو بخوره بهتره چون اونطوری اگه یه وخ خودم هم کاری داشته باشم یا پیش بچه نباشم بزارمش پیش مامانم بچه گرسنه نمی مونه . پسرطلا از این لحاظ خیلی  خوب بود با اینکه خیلی به شیر من وابسته بود و سه سال هم شیر خورد اما در کنارش از اون اول شیرخشک هم می خورد. مخصوصا برای من که شاغل بودم و چهارماهش بود برگشتم سرکار خیلی اینطوری عالی بود. حالا خدا کنه رونیا هم از این لحاظ مثل داداشش  باشه و دوتاش رو بخوره . الان دوستان مارک نان و ببکا رو پیشنهاد دادن برای نوزاد که گفتن ببکا خیلی بهتره . در مورد پوشک هم هنوز نمی دونم چه مارکی بگیرم بسکه تو بازار انواع و اقسام مارکا اومده و تنوع زیاد شده . البته منظورم مارکیه که برای نوزاد تازه به دنیا اومده از نظر سایز مناسب تر باشه . لطفا اگه کسی اطلاعاتی در این زمینه داره به منم بگه .

هر وقت به امید خدا کمد دخترطلا رو چیدم چشم حتما یه عکسم از لباساش و وسایلش براتون می زارم.

آهان راستی این دفعه که رفتم پیش دکترم دکتر گفت که از اضافه وزنم خیلی راضیه . می گفت اون طور که ماه های اول اضافه می کردی من گفتم کم کم تا ماه آخر بیست و پنج کیلو رو اضافه می کنی . اما شکر خدا از ماه 5 به بعد دیگه اضافه وزنم هر ماه خیلی کم بود و کلا تا الان 12 کیلو اضافه کردم. تو این یک ماه باقیمانده هم فکر نمی کنم بیشتر از یکی دو کیلو اضافه کنم. البته شاید 14 کیلو برای شماها که می شنوید زیاد باشه اما در مقابل اضافه وزنم سر پسرطلا که 25 کیلو بود خیلی کمه و از این بابت خیلی خوشحالم . چون اینطوری فکرمی کنم بعد از زایمان خیلی راحت می تونم این اضافه وزن و برگردونم. ماه های اول ورم هم خیلی شدید داشتم که این ورمم از وقتی وارد هشت ماه شدم خیلی کم شده و الانم که دیگه کم مونده وارد نه ماه بشم بازم  کمتر شده شکر خدا . ما برعکس همه ایم همه ماه های آخر ورم می کنن من برعکس ماه های اول ورم می کردم و الان بهتر شدم. خوش صدا هم اون روز می گفت از پشت اصلا معلوم نیست حامله ای کلا خودت اصلا چاق نشدی و فقط شکمت بزرگ شده . این یعنی امیدی بهت هست که دوباره شبیه قبلت بشی . طفلک آخه این دفعه که باردار شدم همش از اون اول می گفت می دونم این دفعه دیگه خیلی چاق میشی بار دوم با بار اول فرق می کنه اما الان حرفش و پس گرفته . البته اگه من این یک ماه باقیمونده رو هم بتونم رعایت کنم و بیشتر از یک کیلو اضافه نشم خیلی خوبه . چون روزی یه دونه بستنی می خورم. این بستنی خوردن دو تا علت داره هم اینکه خیلی دوست دارم هم اینکه شنیدم برای وزن گیری نی نی هم خیلی خوبه تو ماه آخر . مخصوصا این بستنی های چوبی شکلات شیری که تازگیا دومینو زده رو واقعا نمیشه ازش گذشت. اصلا بستنی نیست مزه دسر شکلاتی میده من که عاشقش شدم و روزی یه دونه حتما باید ازش بخورم.

امروزم همکارم دختر دو سالش رو با خودش  آورده سر کار . وای عین عروسک می مونه ماشالله . وقتی راه میره انگار که یه عروسک تپل خوشگل سفید با موهای مشکی تابدارش داره راه میره . کل اداره صبح دور این بچه جمع شده بودن اینقدر که خواستنیه . من همیشه کلی بغلش می کنم و گازگازیش می کنم اما امروز کسی نزاشت بغلش کنم. منتها الان این پست و که ارسال کنم می خوام برم دستش و بگیرم بیارم پیش خودم بشینم حسابی باهاش بازی کنم و بوس بوسیش کنم. به دوستم میگم بیشعور تو نمی دونی من همینطوریشم دیگه تحمل ندارم واسه چی این عروسکت و برداشتی آوردی اداره ؟ فک نکردی با خودت من الان این و ببینم چطوری 40 روز دیگه تحمل کنم تا دخترم به دنیا بیاد؟ چرا آخه با اعصاب من بازی می کنید دختراتون و ور می دارید میارید اداره ؟ آخه اون یکی همکارم هم پنج شنبه دخترش و آورده بود.

خوب با اجازتون من برم یه کم با این عروسک بازی کنم الان می خورنش دیگه چیزی به من نمیرسه بسکه شیرینه !


----------------------------------

خانوم خانوما نوشت 1: دوست عزیزم " زن متاهل " عزیز . خیلی از خوندن کامنتت خوشحال شدم خیلی زیاد. بدوبدو اومدم وبلاگت که تبریک بگم که فینگیلت پسره ولی هر کاری می کنم از صبح نمی تونم برات کامنت بزارم. پست خوشحالیت رو هم خوندم و بیشترتر خوشحال شدم. کفش فینگیلیت هم خیلی بامزه بود مبارکش باشه الهی . عزیزم تبریک میگم بهت به امید اینکه همیشه خوشحال و شاد ببینمت دوستم !

خانوم خانوما نوشت 2 : بچه ها کامنت مژگان رو بخونید .... واقعا قیمت شیرخشک اینقدر بالا رفته ؟ اگه اینطوریه که من بدونم از روز اول اصلا اصلا دخترم رو به شیرخشک عادت ندم وگرنه ورشکست میشیم که !!!!!!!!!!!!




نظرات 20 + ارسال نظر
لیلا چهارشنبه 3 مهر 1392 ساعت 11:17

سلام تازه به وبلاگتان اومدم انشالله ازن یک ماه هم به سلامتی تموم میشه ودختر نازت رو به دنیا میار ی برای منم دعا کن خیلی وقته در انتظار بچه دوم هستیم اما نمیشه
امیدوارم منو به عنوان دوست قبول کن
التماس دعا

آنی چهارشنبه 3 مهر 1392 ساعت 11:10 http://daftaretanhaaei.persianblog.ir

ولی منم فکر می کنم 180 تومن خیلی زیاده فکر نکنم این طوریام باشه

فاطمه سه‌شنبه 2 مهر 1392 ساعت 12:36 http://nazanindokhtaram.blogfa.com

وااااای پسر طلای دست ودل بازاخییی رونیای عروسک کی میشه مامان سمیه تو رو بغل کنه وببره سر کار همه هم بچلوننش

ساناز سه‌شنبه 2 مهر 1392 ساعت 12:04 http://yavashaki56.persianblog.ir

وای خدای من زمانی که من میام ایران دخملی ٥ ماهش شده حتما میخوام ببینمتون حتما , روز شماری میکنم برای اون روز

ساناز جان اصلا نمی تونم برات کامنت بزارم امیدوارم اینجا جوابم رو بخونی . عزیزم منم خیلی دلم میخواد ببینمت . اومدی حتما یه خبر به من بده شمارم و داری که تا قرار بزاریم هم و ببینیم.

لیلا سه‌شنبه 2 مهر 1392 ساعت 11:17

قطعا شما تجربه و اطلاعات زیادی داری خانوم خانوما
اما گفتم شاید به درد بخوره
http://www.unicef.org/iran/fa/media_6613.html

مژگان سه‌شنبه 2 مهر 1392 ساعت 11:00

اره از داروخانه بگیری چون یارانه ای هست قیمتش کمه اماتوی بازار آزاد گرونه... به شرطی که همون یارانه ای رو پیدا کنی آخه
پوشکم من هاگیز برای عسل می گرفتم عالی بود اون موقع بسته 48 تاییش 18 تومان بود الانو نمی دونم

سمیرا سه‌شنبه 2 مهر 1392 ساعت 01:48

دختر من الان 9 ماهشه . از اول پوشک خارجی خریدم . یک بار پنبه ریز گرفتم و پشیمون شدم از بس که افتضاح بود . پوشک جان ب ب و هاگیز عالیه . اصلا" پس نمیده و کیفیت خوبی دارن .

تنهادرغربت دوشنبه 1 مهر 1392 ساعت 18:49

ازالان پیشاپیش بگم ایشالانی نی به دنیااومد یک خطم شده خبرسلامتیتون روبده بهمون نری حاجی حاجی مکه

این یک ماه حسابی به غذات برس

یه مامان (مریم) دوشنبه 1 مهر 1392 ساعت 15:57 http://maloosakam82.blogfa.com

سلام عزیزم
دکتر منم سر آزی تاریخ 9 آبان رو داده بود ولی 3 آبان به دنیاش آوردم یعنی خودم داوطلبانه رفتم ........

مژگان دوشنبه 1 مهر 1392 ساعت 13:14

آره عزیزم.. شرکت شوهر من شیر خشک نان رو توزیع می کنن. به هر داروخانه بیشتر از 3 جعبه نمی رسه که اونم توی نیم ساعت اول همش فروخته میشه.. این در صورتیه که شیر خشک نان برای بچه نوزاد خیلی سنگینه حتی شماره یکش.. خواهر زاده من ببلاک می ده به بچه اش اما اونم پیدا نمی شه خیلی خیلی کمه.. اون شبی که بچه گشنه بود نصف داروخانه های شهر رو توی 3 ساعت گشتن و پیدا نکردن فقط یه دونه نان 3 پیدا شد که خب برای بچه نوزاد خوب نبود

ممول دوشنبه 1 مهر 1392 ساعت 12:27

شیر خشک نه که پیدا نشه پیدا می شه ولی نه شیر های خوب . بعد هم اینقدر گرون نیست . مگه اینکه شیر خیلی خاص برای بچه هایی که آلرژی های خاص داشته باشند .من به پویان ببلاک می دم قوطی ای 12 تومنه الان . البته ببجونیور می دادم که اون الان نایاب شده اونم 12 تومن بود . خب به هر حال تو که نمی خوای فقط شیر خشک بخوره می خوای هم شیر خودت رو بدی هم شیر خشک که اونم به نظر من ببلاک شیر خوبیه .

مامان پرنیان دوشنبه 1 مهر 1392 ساعت 12:22 http://eparniyan.blogfa.com/

ایشالله به سلامتی دنیا بیاد این دخملی نازت

زن متاهل دوشنبه 1 مهر 1392 ساعت 11:52

سپاس عزیزم
میدانم خوش شدی
منم مدیون رهنمایی های تو هستم
عزیزممممممم پسر طلا خدا حفظش کنه
من هم ترس خیلی زیادی از اضافه وزن دارم ولی خدا را شکر تا الان که داره ماه پنجم تمام میشه چهار کیلو اضافه کردم برعکس سر دخترک بی نهایت کیلو اضافه داشتم
فکر کنم سر اولی همه اضافه وزن میگیرن
دخترت هم به خوشی دنیا بیا انشالله

صحرا دوشنبه 1 مهر 1392 ساعت 11:44 http://like-no-one.blogsky.com/

یه جورایی اشک توی چشم هام جمع شد . انگار همین دیروز بود که برای اولین بار برات کامنت گذاشتم و تو توی مرخصی بعد زایمان پسرطلا بودی . حالا اون کوچولو مردی شده برای خودش و برای اومدن خواهرش برنامه ریزی می کنه

افسون دوشنبه 1 مهر 1392 ساعت 09:56

برا سرکار نیازی به شیرخشک نیست. شیردوش بگیری بهتره. می تونی تو فریزر و اینا هم بذاری. هزینه و ضررشم کمتر می شه.

نسرین یکشنبه 31 شهریور 1392 ساعت 15:11

کلى خندیدم از این که پسرطلا براى دوستاش خرید کرده براش یه قلک بگیرین که پولاشو جمع کنه بعد بگین قلک که پر شد میتونى فلان چیزو بخرى،با این توصیفى که تو از دختر دوستت کردى منم دلم ضعف رفت
ایشالا که به سلامتى زایمان کنى فقط زایمان کردى اینجا رو یادت نره حتما بیا بنویس حتى شده یه چند خط اگر تونستى عکس کوچولوت رو هم بذار

[ بدون نام ] یکشنبه 31 شهریور 1392 ساعت 14:04

دریس:
چقد همه چی زود میگذره. الان که این پستت رو میخوندم یادم افتاد سر اینکه پسر طلا رو از شیر بگیری چقد میومدی کمک میخواستی و هی راههای مختلف رو امتحان میکردی. الان اون نی نی داره میره کلاس دوم مردی شده واسه خودش. ایشالله زایمان راحتی داشتی باشی از این ماه اخر هم نهایت لذت رو ببر.

سیندخت یکشنبه 31 شهریور 1392 ساعت 13:51

چه خوب وزن اضافه کردی... مناسبه دیگه کاملا...
خوش به حالت که هر روز بستنی می خوری، به من دکتر گفته بخورم ولی مگه می تونم!؟ نه که بدم بیاد، میلم اصلا نمی کشه!
بخورم پسرتو، واقعا شیرین حرف می زنه ماشالله... الهی همیشه موفق باشه...
عکس بذار زود! :)))
در مورد پوشک من تحقیق کردم، مولفیکس خیلی خوبه، من خودم مولفیکس می خوام بگیرم چون میگن به هیچ بجه ای حساسیت نمی ده... کانفی هم بد نیست...

دریا یکشنبه 31 شهریور 1392 ساعت 13:31 http://daryaaa.persianblog.ir

مژگان یکشنبه 31 شهریور 1392 ساعت 13:00

عزیزم این ماه های آخر حسابی به تغذیه ات برس که شیر داشته باشی. از فکر شیر خشک بیا بیرون نه به خاطر و معایب پزشکی و اینا ها ..
بهتره بری یه سر به داروخانه ها بزنی ببینی اصلا شیرخشک پیدا می کنی یا نه؟
قیمت هر قوطی شیر خشک تو بازار آزاد 180 هزار تومان.. عزیزم یه دونه قوطی ها نه یه جعبه..
خواهر زاده من تازه زایمان کرده شیرش کمه اگر بدونی چه مصیبتی می کشه برای شیر خشک توی همون تهران! یه روز اینقدر اون بچه طفلکی از گشنگی گریه کرد که هممون گریه افتادیم
اضافه وزن هر چی که باشه بر می گرده دوباره لاغر می شی اما بذار برای بچه ات شیر داشته باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد