-
تعیین و تشخیص جنسیت فرزند
پنجشنبه 7 بهمن 1395 14:51
سلام به همه دوستای گلم . چه دوستای قدیمی و چه دوستای جدید ! من بعد از چند سال امروز به وبلاگم سر زدم. یه عالمه نظر برام اومده بود که نشستم همه رو دونه دونه خوندم. از دوستانی که به یادم بودن ممنون . دوستتون دارم دوستای گلم . خیلی از نظرها خصوصی هستش و یه عالمه هم ایمیل برام اومده بود. خیلی جالبه برام که هنوزم که هنوزه...
-
بعد از مدتها غیبت طولانی سلام
پنجشنبه 22 آبان 1393 14:40
سلام . بعد از یه غیبت خیلی طولانی سلام . باور کنید اصلا اینقدر نیومده بودم بنویسم دیگه روم نمی شد بیام. دلم برای همتون تنگ شده برای خوندن وبلاگاتون برای خوندن کامنتاتون. چقدر جای خالیتون تو زندگیم محسوسه چقدر خوب بود اون موقع شماها رو داشتم. الانم به یاد همتون هستم. به یاد تک تکتون . ولی به خدا قسم که فرصت نمی کنم...
-
17 اردیبهشت 92
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 15:26
سلام . اینم عکسای دخترم اینجا ایلیا می خواست بخوابه نمی زاشت شیطونی می کرد قل می خورد می رفت رو دست ایلیا . تاریکم بود فلش دوربین باعث می شد چشاش و این هوا گشاد کنه قربونش برم :
-
یکشنبه 14 اردیبهشت
یکشنبه 14 اردیبهشت 1393 12:30
سلام دوستای گلم. دلم برای همتون یه عالمه تنگ شده . از همتون بی خبرم. من و واسه این غیبت طولانی چندماهم ببخشید. ولی به خدا اصلا وقت نداشتم. نه تنها برای وبلاگ نویسی حتی برای یه دوش گرفتن هم گاهی وقت کم میارم. شدم مامان گرفتار . حسابی هم گرفتار . عاشق بچه هامم عاشق دوتاشون ولی مادر دو بچه بودن با توجه به دانشجو بودن و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 دی 1392 22:29
دیروز 9 دی رونیا عسلی من دوماهه شد و دخترکم دو تا واکسن دو ماهگیش رو هم زد. من اولش نمیخواستم برم می خواستم بدم مامانم و نوش صدا ببرنش سر ایلیا همین کار و کردم چون دل دیدنش رو نداشتم اما بعد پشیمون شدم و با خودم گفتم خانوم خانوما دیگه بزرگ شدی این کارا یعنی چی. خلاصه با خوش صدا رفتیم اما موقعی که خانمه می خواست واکسن...
-
جمعه 15 آذر 92
جمعه 15 آذر 1392 19:48
از معایب خونه موندن و سرکار نرفتن و بچه داری کردن یکیش همینه که الان می خواستم تو عنوان تاریخ و بنویسم کلی فکر کردم که امروز سیزدهمه یا چهاردهم یا پانزدهم. آخرش هم نفهمیدم. حالم نداشتم پاشم برم تقویم نگاه کنم. اینه که چون احتمال زیاد دادم که پانزدهم باشه خوب نوشتم پانزدهم. حالا درست نوشتم؟ با این حساب پس دخترک من الان...
-
یکشنبه 3 آذر
یکشنبه 3 آذر 1392 19:30
سلام . صدای یه مادر گرفتار رو می شنوید. باور کنید هر روز میخوام بیام و بنویسم اما وقت نمیشه . دخترم آرومه برعکس روزای اول که شبا رو تا صبح می خوابید الان روزا رو بیشتر خوابه و شبا بیدار . وقتی هم بیداره طفلک آرومه اما همش دوست داره بغل باشه . از الان دخترکم بغلی شده . قربونش برم عین فرشته ها می مونه هر روز از روز قبل...
-
شنبه 18 آبان 92
شنبه 18 آبان 1392 20:47
سلام . ممنون از کامنتای پر از مهرتون . ممنون بابت دعاهاتون . شکر خدا شیرم بهتر شده. نه که بگم عالی ولی خوب بهتر شده و دخترکم بیشتر شیر خودم و می خوره و یکی دو بارم در روز کمکی شیرخشک می خوره . ولی شدیدا درد دارم موقع شیر دادن و دلم می خواد داد بزنم از درد. البته کرم مخصوص شقاق سین..ه گرفتم و دارم استفاده می کنم داره...
-
دوشنبه 13 آبان !
دوشنبه 13 آبان 1392 11:07
سلام ! فرشته کوچولوی ناز من 9 آبان ساعت 4:45 دقیقه بعدازظهر با وزن 3:330 گرم و قد 49 سانت به دنیا اومد. قرار بود ظهر به دنیا بیاد که اونقدر اون روز بیمارستان زایمان اورژانسی داشت که هی اونایی که حالمون خوب بود افتادیم عقب و دیرتر بردنمون اتاق عمل . این دفعه بی هوشی کامل گرفتم و از این بابت بسیار بسیار خوشحالم چون خیلی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 آبان 1392 02:43
سلام . ساعت ۳ نصفه شبه 9 آبانه . فردا ساعت 11 باید بیمارستان باشم تا رونیای عزیزم و به دنیا بیارم. بالاخره شکر خدا دخترمون 9 آبانی شد. از ذوق و شوق ایلیا هر چقدر بگم کمه . کل این هفته به هر کی رسیده گفته خواهر من پنج شنبه میخواد به دنیا بیاد. دیروز معلمش میگفت روزی یه بار میاد پیش من میگه خانوم من خواهرم پنج شنبه به...
-
یکشنبه 21 مهر 92
یکشنبه 21 مهر 1392 11:30
هفته پیش رفتم دانشگاه . چهارشنبه و پنج شنبه کلاس داشتم. با همه استادا صحبت کردم و اکی این که تا اخر ترم دیگه نرم کلاس رو ازشون گرفتم. شکر خدا این ترم استادامون یکی از یکی بهتر بودن. فقط سفارش کردن که خودم تو خونه بی خیال نباشم و جزوه از بچه ها بگیرم و درس بخونم که برای امتحان اذیت نشم. یکی ازاستادامون هم خانوم بود که...
-
یکشنبه 14 مهر
یکشنبه 14 مهر 1392 12:03
بلاخره شکر خدا خریدای رونیا خانوم دیروز کامل شد. دیروز پسرطلا رو گذاشتم پیش دخترعمش و با خواهر خوش صدا رفتیم و بقیه خریدای نی نی رو هم انجام دادیم. حوله و پتو و تشک تعویض و یه چند تا سرهمی کوچولو و شیشه شیر و صابون و شامپو و اینطور خرت و پرتها . دو تا هم کفش براش خریدم که هر دوتاش شدیدا خوردنیه و مامانم و زن داداشام...
-
چهارشنبه 3 مهر 92
چهارشنبه 3 مهر 1392 12:37
عجب بساطی شده ها ... من قبلا فقط برای پرشین بلاگی ها نمی تونستم کامنت بزارم الان دیگه برای بلاگفایی ها هم اصلا نمی تونم کامنت بزارم. چرا اینطوری شده نمی دونم. البته از سیستم جای دیگه امتحان نکردم اما از اداره که وصل میشم این مشکل هست. اینترنت خونه به زودی راه میفته ایشالله داریم تحقیق می کنیم ببینیم از کجا بگیریم...
-
31 شهریور 92
یکشنبه 31 شهریور 1392 12:47
سلام دوستای گلم . خوبید خوشید ؟ هفته پیش دسترسیم به اینترنت کم بود و یه چند روزی اینترنت نداشتم اینه که نشد بیام بنویسم. امروز وارد هفته 34 شدم. راستش تا همین یک هفته پیش هم خیلی سریع داشت می گذشت اما الان که دیگه میخوام برم تو ماه آخر یه کمی کند می گذره و انگار روزا دارن کش میان. فردا هم که مدرسه ها شروع میشه...
-
یکشنبه هفدهم شهریور
یکشنبه 17 شهریور 1392 14:24
فک کن ن ن امروز هفدهم شهریوره ... چه زود افتادیم تو سرپایینیه شهریور . آفرین روزا همینطوری بگذرید که من خیلی خوشحالم از این تند و سریع گذشتنتون . دقیقا امروز هفده شهریور وارد هفته 32 شدم. چهارشنبه پیش وقت دکتر داشتم رفتم. برای زیاد بودن مایع کیسه خیلی نگران بودم که دکتر نگرانیم رو برطرف کرد تا حدی و گفت که در اون حد...
-
سه شنبه 12 شهریور
سهشنبه 12 شهریور 1392 11:28
به سلامتی نه ماه مرخصی هم این دفعه دیگه واقعا تصویب شده انگار . چون الان زنگ زدم تامین اجتماعی گفت بله خانوم اکی شده فقط هنوز نامش نیومده . نامش تا آخر این هفته میاد و بعدش ما به شعبه هامون ابلاغ می کنیم. خدا رو شکر غمم گرفته بود گفتم شانس ما رو باش یه بارم یه قانون خوب به نفع ما تصویب شد اونم لغو شد اما خوب مشکل حل...
-
چهارشنبه 6 شهریور!
چهارشنبه 6 شهریور 1392 10:47
تقریبا میتونم بگم از خوندن این همه کامنت شوکه شدم الان. چند روز بود اینترنت نداشتم و اصلا نشده بود بیام کامنتا رو بخونم. وای چقدر از دوستان که یه مدت خیلی طولانی ازشون بی خبر بودم الان برام کامنت گذاشتن و خوشحالم کردن. کاش زودتر اومده بودم اینجا . خیلی ذوق زده شدم. یه دفعه یه عالمه انگیزه گرفتم از نوشتنم و ادامه دادنم...
-
چهارشنبه 30 مرداد
چهارشنبه 30 مرداد 1392 10:48
سلام . من اومدم بلاگ اسکای . اولا که تعریفش رو از همه شنیده بودم. بعدم اینکه این پرشین بلاگ دیگه خستم کرده بود. دلم نمیومد وبلاگ زیر گنبد کبودم رو همینطوری ول کنم به امان خدا. سالهاست که دارم اونجا می نویسم. حتی یه بارم که اسباب کشی کردم و آدرس وب رو عوض کردم کل وبلاگ رو انتقال دادم. اما این بار کل اون وبلاگ رو گذاشتم...