یه جای دنج

لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم

یه جای دنج

لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم

 

 

سلام . ساعت ۳ نصفه شبه 9 آبانه . فردا ساعت 11 باید بیمارستان باشم تا رونیای عزیزم و به دنیا بیارم. بالاخره شکر خدا دخترمون 9 آبانی شد. از ذوق و شوق ایلیا هر چقدر بگم کمه . کل این هفته به هر کی رسیده گفته خواهر من پنج شنبه میخواد به دنیا بیاد. دیروز معلمش میگفت روزی یه بار میاد پیش من میگه خانوم من خواهرم پنج شنبه به دنیا میاد. قرار شده پسرم هفته دیگه با شیرینی بره مدرسه . از معلمش خواستم هفته دیگه هوای ایلیا رو از همه نظر داشته باشه . فک کنم ازذوق خواهرش بشینه کنارش و نه مشق بنویسه نه مدرسه بره . بقیه هم البته ذوق و شوقشون کمتر از ایلیا نیست. ریحانه که از هولش از امشب اومده خونه مامانم تا فردا با مامانش با من بیان بیمارستان . زن داداشام هم اصرار داشتن که فردا با من بیان بیمارستان که گفتم زشته اجاق کورم که روشن نشده که . شما ساعت ملاقات بیاین. عمه ها و عمو هم که همینطور . عمو بابک که روزی یه بار زنگ می زد که همون پنج شنبه میری بیمارستان اونقدر که عجله داره برای دیدن دختر برادرش . خلاصه که کلی همه منتظر رونیا خانوم هستن.  

 

دوست داشتم زودتر  پست بزارم اما نشد. تا سه شنبه 30 مهر اداره می رفتم و سرم هم به خاطر تحویل دهی کارها به شدت شلوغ بود. این هفته هم که تو خونه حسابی کار داشتم و کارای خونه و تمیزکاری و آماده کردن خونه برای به دنیا اومدن رونیای عزیزم. به پسرم هم حسابی خوش گذشته و خیلی خوشحاله مامانش خونس . صبح ها خودم آمادش می کنم و صبحانش رو میدم و خوش صدا می برش و ظهرها هم تا همین امروزشم هر روز خودم می رفتم دنبالش . دیشب موقع خواب میگه مامانی خیلی حال میده تو خونه ای همش دیگه از این به بعد مثل همه مامانا خونه باش دیگه هیچ وقت سرکار نرو. البته که خوش صدا هم مدام تاکید می کنه که تازه زندگی داره نظم می گیره دیگه نمی خواد بری سرکار . خلاصه که  پدر و پسر دیگه فک نکنم بزارن من برگردم سرکار. به زودی هم رونیا خانوم به جمعشون اضافه میشه و من شاید مجبور به تسلیم شم. فعلا که جوابم فقط سکوته .

 

خیلی دیر شده شدیدا خسته ام و خوابم میاد. شکر خدا صبح زود قرار نیست بریم بیمارستان و فردا می تونم یه کم بیشتر بخوابم.  

 

رونیا جونم دختر نازم امشب شب آخریه که تو یه جای تنگ تو دل من هستی . از چند ساعت دیگه از دلم میای بیرون و میای تو آغوشم. هنوزم باورم نمیشه که تا چند ساعت دیگه دختردار میشم. امیدوارم بتونم مامان خوبی برات باشم عزیزم.

 

دوستان گلم برامون دعا کنید و فردا انرِژی های مثبتتون رو برامون بفرستید. 

 

اینم یه عکس هول هولی از سرویس جدیدی که برای اتاق ایلیا و رونیا گرفتم. به اسم رونیا و به کام ایلیا . چون فقط نصف کمد فعلا برای رونیاست.  

 

 

 

 

اینم یه عکس از کفش ها و جورابهای رونیا خانوم. اون کفش های بافتنی اون جلو هم کار عمشه که خیلی خوشگلن

 

  

 

اینم کمد لباسش :

 

 

  

 

و اینم تختش که گذاشتیمش کنار تخت خودمون تو اتاق خودمون

 

 

 

 

 

 رونیا جونم همه چیز برای اومدنت آمادس عزیزم. امیدوارم سالم و سلامت به دنیا بیای دخترم . فردا شب این موقع تو بغلمی عزیز دلم ! 

نظرات 54 + ارسال نظر
دختری در مزرعه پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 09:10 http://dokhtaremazrae.persianblog.ir

مبارکت باشه عزیزدلم.. خیلی خیلی براتون خوشحالم… انشاالله به سلامتی…
خدایا شکرت

زن متاهل پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 08:49 http://www.man159.blogfa.com

وای خدای من !!!!!!!!!!
یعنی تو الان داری زایمان میکنی
انشالله به سلامتی ودلخوش
رونیا خانم تشریف فرما شوند
خوشحالم برایت عزیزم وپیشاپیش از ته دلم برات تبریک میگم مقدمش را
زود از خودت برامان خبر بده
بی صبرانه منتظر دیدار رونیا جان هستیم
مبارک باشه مقدمش

نهال پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 07:27

عزیزم انشالا زایمان راحتی داشته باشی . به فکرت هستم و منتظر خبره أی خوب و دیدن عکس های دختر گلت هستم پیشاپیش قدمش مبارک

سهیلا پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 04:49

سلام عزیزم. خیلی خوشحال شدم وقتی دیدم که نوشتی. تمام این هفته تو فکرت بودم. امیدوارم زایمان راحتی داشته باشی و دختر گلت صحیح و سالم بیاد تو بغلت. دعا برای من یادت نره.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد