یه جای دنج

لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم

یه جای دنج

لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم

17 اردیبهشت 92

 

سلام . اینم عکسای دخترم  

 

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اینجا ایلیا می خواست بخوابه نمی زاشت شیطونی می کرد قل می خورد می رفت رو دست ایلیا . تاریکم بود فلش دوربین باعث می شد چشاش و این هوا گشاد کنه قربونش برم :    

 

یکشنبه 14 اردیبهشت

سلام دوستای گلم. دلم برای همتون یه عالمه تنگ شده . از همتون بی خبرم. من و واسه این غیبت طولانی چندماهم ببخشید. ولی به خدا اصلا وقت نداشتم. نه تنها برای وبلاگ نویسی حتی برای یه دوش گرفتن هم گاهی وقت کم میارم. شدم مامان گرفتار . حسابی هم گرفتار . عاشق بچه هامم عاشق دوتاشون ولی مادر دو بچه بودن با توجه به دانشجو بودن و شاغل بودن من خیلی سخته. از هفت اردیبهشت مرخصی شش ماهم تموم شد و دارم میام سرکار . متاسفانه مرخصی نه ماه تصویب نشد و من مجبور شدم هفته پیش برگردم سرکار و دخترم رو بزارم پیش مامانم. با اینکه بعدازظهرا ساعت دو و نیم از اداره میرم و ساعت سه و نیم می رسم خونه ولی بازم رونیا گلی مامان بی تابی و بی قراری میکنه . روزای اول گریه می کرد اما الان بهتر شده ولی مشکل اساسی اینجاست که هیچی نمی خوره تا من برم. شیشه رو به هیچ وجه قبول نمی کنه با اینکه از روز اول هر از گاهی بهش می دادم و دانشگاه هم که می رفتم یک هفته در میون می خورد و حتی گاهی نبات و عرق نعنا براش تو شیشه می ریختم می خورد اما شیرخشک و تو شیشه اصلا نمی خوره. ساعت شیش و نیم صبح شیر می خوره و می زارمش پیش مامانم و میام اداره و دیگه هیچی نمی خوره مگر به زور بهش چند تا قاشق فرنی یا سوپ بدن تا من ساعت سه و نیم برسم خونه . دلم براش میسوزه نمی دونم باید چیکار کنم. سرشیشش رو عوض کردم و از این کجا که شبیه سینه مادره گرفتم فایده نداشت. شیرخشکش روعوض کردم فایده نداشت. کلا هم دخترکم بی نهایت مامانیه و وابسته به منه شدید. حتی بغل باباش هم اگه من باشم وای نمیسه و دستاش رو دراز میکنه سمت من و بغض میکنه و میخواد بیاد بغل من . شرایط روحی خوبی ندارم اصلا . به مرخصی بدون حقوق دارم فکر می کنم اگه تا دو سه روز دیگه وضع همین باشه و به اعتصابش ادامه بده مجبورم کوتاه بیام. گناه داره خوب عزیز دلم .  

دخترکم خیلی وقته که ماما ماما می کنه و حالا چند روزیه به به رو هم میگه . برعکس ایلیا که اولین کلمه ای که گفت بابا بود دخترم ماما گفت. الان شش ماه و یک هفتشه و درست از یک هفته مونده بود تا شش ماهش رو تموم کنه نشست. غلت هم که حدودا از سه ماهگیش شروع کرد الان دیگه حرفه ای شده میزاریش یه جا به فاصله چند دقیقه اون سر اتاقه . ولی هنوز چهار دست و پا نمیره و پیش بینی من اینه که مثل داداشش باشه و یه دفعه راه بیفته . چهرش شدیدا شبیه ایلیا از روز اول بود و این شباهت روز به روز هم داره بیشتر میشه . اصلا انگار خدا ایلیا رو دخترش کرده دوباره بهمون داده . همه چیش شبیه داداششه حتی زمان نشستنش چون ایلیا هم دقیقا یک هفته قبل از شش ماهگی نشست.  

دلیل اینکه چند ماه نتونستم وبلاگم رو بنویسم اینه که رونیا از دوماهگیش تا پنج ماهگیش دقیقا هر شب از زمانی که هوا تاریک می شد بی قراری زیادمی کرد تا نصفه شب که بخوابه. من نصفه شب که رونیا می خوابید تازه به کارام می رسیدم تا صبح که ایلیا رو برای مدرسه بیدار می کردم و می فرستادمش می رفت و بعد تازه خواب من شروع می شد تا ساعت یک که ایلیا از مدرسه برمی گشت. 9 فروردین که رونیا 5 ماهگیش روتموم کرد خدا رو شکر مشکلش حل شد و آروم شد و من یه نفس کشیدم که البته چند روزی بیشتر طول نکشید. چون همش استرس گرفته بودم که مرخصی اگه نه ماه نشه باید هفت اردیبهشت برگردم سرکار که خوب مرخصی هم نه ماه نشد. خلاصه که این ماه ها هم برای من اینطوری گذشت.  

روی سیم کارتم هم اینترنت گرفته بودم که بتونم مثلا وقتی رونیا رو دارم می خوابونم رو پام به کارام هم برسم که متاسفانه ایلیا اونقدر با گوشی من بازی کرد که که گوشی ظرف دو ماه پکید و دیگه هم درست نمیشه . اونم گوشی اچ تی سی هشتصد هزار تومانی. ببینید چه ضرری به من زد این بچه . هنوز که وقت نکردم برم یه گوشی دیگه بخرم و البته با وضعیت بی حقوقی این شیش ماه منطقی نیست گوشی خریدنم. فعلا یه گوشی درب داغون واسه عقد دقیانوس گرفتم دستم تا فرصتی پیش بیاد و پولی دستم برسه برم یه گوشی هوشمند خوب بخرم اون وقت بیشتر در خدمتتون هستم. چون فعلا تو اداره اینترنت هم ندارم و نمی دونم بتونم بگیرم یا نه .  البته تو خونه وای فای داریم ولی فرصت نشستن پشت سیستم رو اصلا ندارم. بازم میگم این مامان گرفتار رو ببخشید ترم آخر هم هستم درگیری درس و پروژه و امتحان رو هم اضافه کنید به درگیری های یه مامان گرفتار شاغل . فعلا زندگی برای من شدیدا افتاده رو دور تند دیگه سرم داره گیج میره کی از سرگیجه غش کنم نمی دونم! 

امروز دوربین و آوردم که عکسای دخترم و براتون بزارم اما کابلش رو جا گذاشتم. من اون موقع که این همه گرفتار نبودم حواسم سرجاش نبود حالا که دیگه مامان گرفتارم شدم دیگه کابل جا گذاشتن یه چیز طبیعیه و مشکلی نیست. من می ترسم همین روزا خودم و یه جایی جا بزارم.  

فردا حتما عکسای رونیا رو به همین پست اضافه می کنم. 

دوستتون دارم مواظب به خودتون باشید.  

این پست رو خیلی هول هولکی نوشتم اگه جمله بندی درستی نداره یا غلط املایی داره به بزرگی خودتون ببخشید.