یه جای دنج

لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم

یه جای دنج

لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم

چهارشنبه 6 شهریور!

تقریبا میتونم بگم از خوندن این همه کامنت شوکه شدم الان. چند روز بود اینترنت نداشتم و اصلا نشده بود بیام کامنتا رو بخونم. وای چقدر از دوستان که یه مدت خیلی طولانی ازشون بی خبر بودم الان برام کامنت گذاشتن و خوشحالم کردن. کاش زودتر اومده بودم اینجا . خیلی ذوق زده شدم. یه دفعه یه عالمه انگیزه گرفتم از نوشتنم و ادامه دادنم اینجا. دیگه تو پرشین بلاگ داشتم انگیزم و برای نوشتن از دست می دادم وقتی حس می کردم خواننده ندارم. تصمیم گرفتم فعلا هم خصوصی ننویسم تا لازم نشده چون تو نوشته هام که مسئله خصوصی ای نیست که احتیاج باشه خصوصی بنویسم و شما رو به زحمت بندازم. اگه زمانی مسئله ای بود که دوست نداشتم عمومی بنویسمش خصوصی می نویسم و همتون هم رمزش و دارید دیگه .  

 

من خوبم. یعنی خوب که نه بد نیستم. وضعیت خوابم شدیدا به هم ریخته شده . شب تا صبح از کمردرد و معده درد خوابم نمی بره . کلا انگار همه دردای عالم شب میاد سراغم. من هیچ وقت تا حالا معده درد و تجربه نکرده بودم خدا رو شکر . اما الان دو هفتس شب تا صبح معدم تو مشتمه از درد. دبلیوسی هم که نگو. دم به دقه باید پاشم برم دستشویی . کلا فک کنم اگه جام و بندازم بغل دستشویی راحت تر باشم. خلاصه که دیشب اینقدر نصفه شب عصبی شده بودم از درد و کلافگی همش با خودم فکر می کردم خدایا چطوری می خوام دو ماه دیگه تحمل کنم یعنی می تونم ؟

شنبه هفته دیگه سونو دارم. اول می خواستم سونوی سه بعدی برم فضولیم گل کرده بود ببینم دخترم چه شکلیه عکسش رو هم بگیرم. سر پسرطلا دو بار رفتم سونوی سه بعدی یه بار تو سه ماهگی و یه بارم تو هفت ماهگی . اون موقع تازه اومده بود تقریبا سونو سه بعدی . ولی الان انگار زیاد میگن خوب نیست و حرارتش زیاده و بچه اذیت میشه . اینه که هی دارم  اون قوه فضولیم رو می شونم سرجاش می گم دو ماه دیگه هم تحمل میکنم بعد می بینمش اشکال نداره بهتر از اینه که بچه اون تو اذیت بشه . فقط اگه بعدن بهم بگه مامان چرا برادرم از تو شیکمت این همه عکس داره من ندارم نمی دونم باید چه جوابی بهش بدم؟

نمی دونم چرا همش حس می کنم دخترم خیلی کوچولوئه. خدا کنه که اینطور نباشه هرچند که اول سلامتیش برام مهمه و امیدوارم که ایشالله سالم و سلامت باشه اما من بچه تپلی دوست دارم. خدا کنه مثل پسرطلا باشه مثل خودم نباشه که من دو کیلو و هشتصد گرم بودم فقط وقتی به دنیا اومدم. مامانم میگه اینقدر کوچولو بودی می ترسیدیم بغلت کنیم. اونم اون قدیما که هر کی بچه به دنیا میاورده بالای چهار کیلو بوده . البته شنبه که برم معلوم میشه خدا کنه بگه وزنش خوبه . تا حالا که هر بار گفته رشدش خوبه این بارم بگه خیالم راحت میشه . یه سری ها میگن یکی دو ماه آخر اگه گوشت و تخم مرغ بخوری بچه وزن می گیره اما دکتر من گفت بستنی و چیزای شیرین باعث وزن گیری بچه تو ماه هشت و نه میشه . تو شماها کسی تجربه ای داره ؟ کسی می دونه چی باعث میشه بچه وزن بگیره ؟ من هفته دیگه میرم تو هشت ماه و اون وقت باید حواسم به خوردنم باشه . میگن خاک شیر و هندوونه هم باید زیاد بخورم که بچه زردی نگیره . سر پسرطلا همین کار و کردم و یکی دو ماه آخر همش لیموشیرین و هندوونه و خاک شیر و انار می خوردم شکر خدا پسرطلا اصلا زردی نداشت اما الان انگار خیلی مد شده هر کی به دنیا میاد زردی داره . انارم که من عاشقشم و سر  پسرطلا شبی یه کیلو می خوردم متاسفانه الان فصلش نیست. من یکی دو بار دیدم تازه اومده اما از این ترشا و سفیداست. از این دونه قرمزا و شیرینا نیستن. البته که دیگه فکر نمی کنم به موقعی که دخملی تو دلمه قد بده و بیاد اما اگه بیاد خیلی خوب میشه !

امیدوارم دخملی هم مثل داداشش بچه خوبی باشه که ایشالله میدونم هست.  

 

حرف از خوبی پسرطلا شد این و بگم که پسرم حسابی بزرگ شده آقا شده عاشقشم. اونقدر عاشقشم که گاهی فکر می کنم یعنی میشه من بچه دیگه ای رو اندازه پسرطلا دوست داشته باشم؟ چطوری میشه آخه ؟ وقتی الان حد و مرزی برای عشق و علاقم به پسرطلا وجود نداره میشه حتی دخملی رو که این همه منتظرش هستم و اینقدر همیشه آرزو داشتم داشته باشمش رو اندازه پسرطلا دوست داشته باشم؟ پسرم با شعورتر از سنشه با اینکه هنوز هشت سالشه اما شدیدا حواسش به وضعیت من هست. اگه وسیله ای دستم باشه ازم میگیره و خودش جابجا میکنه . حتی جاروبرقی رو بدون اینکه کسی بهش بگه خودش از تو کمد برام در میاره تا من جارو بکشم خونه رو. بهم میگه مامان تو دولا نشو هر چی بخوای من بهت میدم. پسرطلایی که قبلا من خودم و می کشتم تا وقتی اسباب بازیهاش رو می ریزه وسط اتاق خودش جمعشون کنه بعد از اتاق بیاد بیرون و اصلا گوش نمی کرد حالا غیرممکنه همینطوری ولشون کنه بعد بیاد بیرون. با دوستاش که تقریبا بچه های ما شدن اینقدر که خونه ما میان میرن تو اتاق پسرطلا و حسابی اسباب بازیها رو می ریزن و بازی می کنن. بعد که دوستاش میگن میخوایم بریم خونمون پسرطلا بهشون میگه نه اینطوری نیست که . باید وایسید کمک من کنید تمام اسباب بازی هام و جمع کنیم بزاریم سر جاشون بعد برید. وای کیف می کنم قشنگ اتاقش رو مرتب میکنه به کمک دوستاش بعد میاد بیرون. یه شناگر ماهری هم شده که نگو. خوش صدا خدایش دستش درد نکنه این تابستون حسابی برای پسرطلا وقت گذاشت و چون رو شناش خیلی حساس بود گفت باید یه شناگر ماهر بشه . یک روز در میون بردش کلاس براش کلاس خصوصی گرفت توی ماه رمضون شبا می بردش تمرین و زحمتش هم بی تاثیر نبود. ماشالله پسرطلام الان شده یه شناگر ماهر و میگن عین یه ماهی شنا میکنه . اونقدرم دلم میخواد شناش و ببینم ولی آخه خوب کجا ببینم.  

یه آموزشگاه خیلی خوب زبان هم تو کوچمون دقیقا چند تا در اون ور تر از خونمون تازه باز شده که رفتم اسم پسرطلا رو دیروز نوشتم و از هفته دیگه هفته ای دو بار باید بره کلاس . از اول تابستون من اسم این بچه رو می خواستم بنویسم کلاس زبان اما جایی که نزدیک خونه باشه نبود یکی دو جا هم که بود ساعتش اصلا مناسب نبود. یا با ساعت کلاس شناش تداخل می کرد و یا اینقدر ساعتش بد بود درست تو گرمای ظهر که کسی نمی تونست ببره بیارتش و برای خودش هم تو گرمای تابستون نشستن تو کلاس سخت می شد. اینه که ننوشته بودمش و همش هم ناراحت بودم که من می خواستم از امسال این بچه زبان و شروع کنه و نشده بود که شکر خدا این مشکل هم حل شد. خوبیش اینه که دیگه کسی هم لازم نیست ببره و بیارتش . خودش میره و خودش هم میاد. هفته ای دو بار هم بیشتر نیست و به درسش هم لطمه ای نمی زنه. خودش که خیلی ذوق و شوق داره و همش میگه دوست دارم زودتر انگلیسی رو یاد بگیرم که وقتی بازی می کنم هی به شما نگم بیاید بهم بگید اینجا چی نوشته. این خوشحالم میکنه که در بیشتر موارد دوست داره رو پای خودش باشه .  

این روزا همش ذهنم مشغول اینه که اینکه آدم دو تا بچه داشته باشه چطوری میشه ؟ نکنه خیلی سخت باشه ؟ نکنه دختری اینقدر وقتم و بگیره که نتونم به پسرطلا برسم. نکنه همه اونقدر به نی نی توجه کنن که تو روحیه پسرطلا تاثیر بزاره . همش نگران اینم که چطوری باید مدیریت کرد رفتار و توجه دیگران رو نسبت به نی نی تازه به دنیا اومده و پسرطلا . کلا خیلی نگرانم خیلی . مخصوصا اینکه پسرطلا حساس هم هست و در عین اینکه شدیدا خواهرش رو دوست داره و منتظر به دنیا اومدنشه اما از اون ور هم گه گداری به ما یادآوری می کنه که باید من و بیشتر از اون دوست داشته باشید من به اون حسودیم میشه . جالبه برام که بچم از الان خودش اعتراف هم میکنه و اصلا تلاشی برای پنهان کردن حسادتش نمی کنه قربونش برم. خلاصه که همین نگرانی ها گاهی افسردم میکنه . یه دفعه می بینی چند روز دپرسم. هرچند که ذوق و شوق دختردار شدن گاهی در کنار همین نگرانی ها کار خودش رو میکنه و از حالت دپرسی خارجم میکنه اما در کل حال ضد و نقیضی دارم این روزا !  

 

در مورد اسم هم بالاخره  پسرطلا راضی شد که اسم خواهرش سارینا نباشه و رونیا باشه . منتها هنوز عادت نداره و بیشتر وقتا خواهرش رو به اسم سارینا صدا میکنه . بعد که یادش میندازم رونیا میگه مامان اما من به سارینا عادت کردم. بعد که من براش یه عالمه دلیل میارم دوباره راضی میشه و سعی میکنه که رونیا صداش کنه . تقریبا الان دو سه روزی میشه که در بیشتر موارد رونیا صداش کرده . مخصوصا دیشب که خواهریش شدیدا داشت ورج و وورجه می کرد من نشستم رو مبل و دستای  پسرطلا رو گذاشتم رو شکمم تا خواهرش و حس کنه .  پسرطلا هم ذوق می کرد و بالا  پایین می پرید. بعد که نی نی ساکت می شد و دیگه تکون نمی خوره هی اصرارمی کرد که رونیا یه بار دیگه تکون بخور بخاطر من !  

راستی این مرخصی زایمانم که رفت رو هوا که. من اینقدر بابت این مسئله خوشحال بودم که قراره نه ماه بشه که خدا می دونه . این چه وضعیه آخه ؟؟؟ بابا ما دلمون به این آقای ر...وحا..نی خوش بود گفتیم تشریف که بیاره با اون کلید گندش همه مشکلات و حل میکنه . فعلا اولین مشکل و که خیلی هم برای من و خیلی های دیگه مهم بود رو که حل نکرد هیچی تازه یه قفل گنده هم با اون کلیدش روش زد. امیدوارم این کلید روی بقیه مسائل اینطور عمل نکنه و بدتر قفل نکنه بلکه باز کنه . کلی نذر و نیاز کردم و امیدوارم که این مشکل حداقل تا پایان سال حل بشه و شامل حال من هم بشه که البته با این قفل گنده ای که بهش خورد بعید می دونم حالا حالاها باز شدنی باشه . من دلم و صابون زده بودم که اول مرداد بیام سرکار نه اول اردیبهشت خوب . حالا چیکار کنم ؟ من که نمیام نهایتش مرخصی بی حقوق می گیرم. 

من هفته دیگه امتحان دارم. اونم سه تا . دعا کنید هفته دیگه حالم خوب باشه بتونم درس بخونم. یکشنبه رفته بودم دانشگاه چون جلسه آخر کلاسا بود. بچه ها هی می پرسیدن که کی دخترت به دنیا میاد گفتم نه آبان . اونقدر ذوق کردن که دختر منم مثل اونا آبانیه . آخه گفته بودم بهتون که بیشتر بچه های کلاس که با هم دوستیم آّبانی هستیم. یعنی بهتره اینطوری بگم که از روز اول عین یه آهن ربا آبانی ها همدیگه رو جذب کردیم و با هم دوست شدیم. حالا یه اکیپ شیش هفت نفره هستیم که شیش تامون آبانی ایم. واسه همین جالب بود براشون که دختر منم آبانیه !

برم که خیلی دارم دیگه پرحرفی می کنم. مواظب به خودتون باشید و بدونید که خیلی دوستون دارم دوستای گلم!

نظرات 24 + ارسال نظر
متولد ماه مهر سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 11:14

عزیزم بابت شماره تلفن که دادی ممنون. رفتی سونو؟ همه چیز خوب بود؟ من هم اگر خدا بخواد این شنبه میرم سونو گرافی البته فردا وقت می گیرم.

سلام عزیزم بعله رفتم. تو پست جدیدم نوشتم بخون. تو هم حتما همون سونو رو که شماره دادم برو . منم فردا میگم دکترم برام یه سونو سه بعدی بنویسه هر کاری می کنم نمی تونم بی خیال عکس نینی بشم . دلم میخواد از دوران جنینیش هم عکس داشته باشه به نظرم ارزش داره . کاشکی حالا که داری میری سه بعدی بری دکترت چه سونویی برات نوشته ؟

مژگان سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 09:55

خدارو شکر که خوبی. سعی کن غذاهای مقوی و پروتئین دار بخوری.. هرچی بخوری که ضرر نداره عزیزم بستنی و میوه در کنار غذاهای پر فیبر و پروتئین دار فقط خوب بخور.. سعی کن کمتر نشاسته و کربوهیدارت بخوری که وزن خودت بالا نره

زهرا یکشنبه 10 شهریور 1392 ساعت 17:48 http://zizififi.persianblog.ir

دوستم وبلاگ جدید مبارکا باشه .ایشالا به سلامتی.هرچند که من به اون قبلیه خیلی عادت کرده بودم...
میگم پسرطلا مردی شده برای خودشا...میگم خانوم خانوما پس میگی 8سال تفاوت سنی بین بچه ها باشه خوبه؟؟

ساناز یکشنبه 10 شهریور 1392 ساعت 16:59 http://sanazhooman.p.ir

عزیزم امروز روزنامه نوشته بود مرخصی زایمان دوباره 9 ماه تصویب شده... :) یک چکی بکن...
امیدوارم روزهای آخرت راحت تر سپری بشه...

زن متاهل یکشنبه 10 شهریور 1392 ساعت 15:26 http://www.man159.blogfa.com

سلام انشالله رونیا نزدیک شده آمدنش
سالم سرحال باشه
پسر طلا را هم ببوس

غنچه خانوم یکشنبه 10 شهریور 1392 ساعت 11:00

سلام دوستم ... امیدوارم خوب خوب باشی ... من شنیدم سیب زمینی اونم سرخ کرده اش توی ماهای آخر با کره بع وزن گیری بچه کمک می کنه .. دوست من اسن کارو کرده بود و جواب گرفته بود .

مریم یکشنبه 10 شهریور 1392 ساعت 09:51

عزیزم من 2 ماه آخر فقط پروتئین و بستنی خوردم ولی بازم بچه ام 2800 بود. دکتر من عقیده داشت که اصلا به خوردن نیست بچه هر چقدر بخواد از بدن مادر میگیره

مهرگان بانو یکشنبه 10 شهریور 1392 ساعت 09:17 http://mehregan-banoo.blogfa.com

به به خوش اومدی به بلاگ اسکای
من اکثر اوقات با وبلاگت تو قسمت کامنتها مشکل داشتم و فکر میکردم که پسوورد کامنتدونی ات فرق داره چون بارها وبارها پسووردت رو امتحان میکردم و میگفت اشتباهه
این اواخر دیگه چند باری موفق شدم کامنتدونی ات رو باز کنم

صبا یکشنبه 10 شهریور 1392 ساعت 02:27

خیلیی اسم قشنگی انتخاب کردین. ایشالله که به سلامتی به دنیا بیاد.
راستی روز تولدش با روز عروسیه من یکیه :) 9 آبان

متولد ماه مهر شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 08:55

الهی اینقدر به دلم نشست که پسرطلا هواتو داره ای جانم که اتاقش را هم تمیز می کنه. امیدوارم امتحاناتت هم به خوبی تموم بشه.

تنهادرغربت جمعه 8 شهریور 1392 ساعت 04:04

بیخودی نگرانی واضطراب نداشته باش روبچه تاثیرمیزاره خدای نکرده
جیگرش وبرم شناگرماهرشده عسل طلات

خواهرمنم ایشالااواخرشهریوریانمیدونم ٩ مهرایشالاتاریخ زایمانش
مواظب خودت ودخترگلت باش خیلی

اسرین پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 12:12

میترا پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 00:58

سلام عزیزم الان ذوق زده ام که میشه کامنت داد یادته سال قبل این موقعها با هم صحبت کردیم سر جنسیت نی نیم؟
نی نی من هم دخمله و الان هم 4.5 ماهشه خیلیییی دختر خوب و خوردنیه من که هلاکشم. من 2 هفته به زایمانم مونده بود که رفتم سونو دکترم کفت که نی نی خوب وزن نکرفته 2400 بود بعد دستور داد که خیلی پروتین بخورم و نشاسته کمتر بخورم خداییش هم خوب جواب داد و دخترکم 3.150 دنیا اومد. ایشالا به زودی این2ماه هم تموم میشه و به سلامتی دختر نازت رو بعل میکنی.

ممول چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 18:12

خدا منو ببخشه خواستم دوباره کامنت بذارم بچه جان چشمم ترکید یه کم هوای این چشم و چال ما رو داشته باش یه نصف خوندم چشمم درد گرفت مبارکه منزل نو
ای جونم دلم ضعف رفت براش شنا کردنای پسر طلا هی با خودم میگم کی بشه من و پویان شنا کنیم با هم

ساناز چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 18:10 http://yavashaki56.persianblog.ir

چه اسم قشنگی انتخاب کردی براش .. امیدوارم این ماه‌های آخر رو به راحتی‌ سپری کنی

هانیا چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 18:03

Salam khanoome khoone azizam, khoobi? barat email ferestadam be dastet recid khahar? negaranet boodam. ishalla ke in do mah ham be khoobi va khoshi migzre va nini goleto baghal mikoni. booooooooooooos

somy چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 15:35 http://godiswithus.blogfa.com

سلام سمی جونم
انشااله که همه چی مثل همیشه خوب و خوب تر پیش بره و با آرامش و سلامتی دخترت به دنیا بیاد.

لیندا چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 15:10

ولی سونوی سه بعدی خیلی دکترها انجام میدن و اگه توسط یه متخصص انجام بشه اصلا ضرر نداره خصوصا که یه بارش به هیچ عنوان . اگه ضرر داشت که دستگاه های به اون عظمت تو امریکا و بهترین کشورا ساخته نمیشد و به همه جای دنیا صادر بشه
در مورد پسرطلات هم حسابی ضعف کردم از آقا شدنش . تصورشو کردم پسر منم بزرگ بشه اقا بشه منم اینجوری از اخلاقای خوبش حال کنم

مامان درسا و یسنا چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 14:43

سلام ، ایشالا که امتحاناتت رو به سلامتی پشت سر بگذاری .
راستی این ترمی دیگه درست تموم میشه ؟

جوجو چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 14:11 http://alahman.blogfa.com

سلام..وایی خانوم خانوما یعنی تو ماه ۷ ادم اینقد اذیت میشه؟!یااااااااااااا امام زمان!من تازه رفتم تو ۵!تا حالا تهوع و سر درد خیلی داشتم!سه روزم هست سرما خوردگی و تب...کلا داغونم!خدا به خیر کنه....دیدی خدایی ۹ ماه چه ضایع شد و ۶ ماه شد!منم خیییییییییییییییلی ضد حال خوردم!
اره اره منم فکر میکنم دخترم کوچیکه...نمیدونم چرا این حس و دارم.....راستی سونو گفت نی نیم دخمله هاااااا!!!!!!!!
راستی نی نی شما هم بیشتر سمته چپت احساسش میکین یا راست؟اخه میگن دختر بیشتر سمته چپه

نه نی نی من بیشتر سمت راسته

فرناز چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 13:20

اینطوری به قضیه مرخصی نگاه نکن. به نظرم به نفع خانوماست که کمتر باشه. همین طوری هم اولویت استخدام با آقایونه. چون وقتی یه مسوولیتی رو به تومی سپرن اینکه 6 ماه نباشی هم قابل تصور نیست چه برسه به 9 ماه. من فکر میکنم به نفع خانوما کار کرده.

صحرا چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 12:35 http://like-no-one.blogsky.com/

خب من که عقده ای شده بودم بس که مجبور بودم پست هات رو خاموش بخونم. از همین حالا بگم که توی رفتارت با پسرطلا بعد اینکه رونیا به دنیا اومد حواست باشه که اجازه ندی بچه یه شبه احساس بزرگ شدن بکنه. اشتباهی که من کردم. همه می گفتن به یاسین مسئولیت بده تا احساس کنه که با اومدن دانیال مهمتر شده و من اونقدر توی این کار زیاده روی کردم که بچم طفلکی توی یک سال و نه ماهگی شد یه بچه 4 ساله !

سیندخت چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 12:07

نازی گل پسرت دیگه مردی شده ها... هوای خودتو داره حسابی...
منم خیلی دلم میخواد انار بخورم اما انار درست درمون نیست :(
نرو سه بعدی، خب بعدا میاد می بینیش دیگه، مضراتش زیاده خودتم می دونی...

سدنا چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 11:40 http://www.yekzendegi.blogfa.com

عزیزم میبینم که اکیپ متولدین ابان راه انداختین... من نی نی دخمل خ دوست دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد