یه جای دنج

لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم

یه جای دنج

لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم

سه شنبه 12 شهریور

به سلامتی نه ماه مرخصی هم این دفعه دیگه واقعا تصویب شده انگار . چون الان زنگ زدم تامین اجتماعی گفت بله خانوم اکی شده فقط هنوز نامش نیومده . نامش تا آخر این هفته میاد و بعدش ما به شعبه هامون ابلاغ می کنیم. خدا رو شکر غمم گرفته بود گفتم شانس ما رو باش یه بارم یه قانون خوب به نفع ما تصویب شد اونم لغو شد اما خوب مشکل حل شد گویا .  

شنبه که خودم تعطیل بودم به جای سه شنبه یکشنبه رو نیومدم اداره دوشنبه هم که تعطیل بود با جمعه شد چهار روز . اینقدر حال داد یه بخور و بخواب حسابی تو خونه کردم. یعنی اینقدر خوابیدم که خدا می دونه . هر روز ساعت یک بعدازظهر  پف کرده بیدار می شدم تازه پسر خوابالوم رو بیدار می کردم. از بس شبا دیر می خوابیدیم صبح نمی تونستیم بیدار شیم. در کل خیلی حال داد فقط بدیش این بود امروز به زور تونستم صبح بیدار شم و بیام و الان هم همش دارم خمیازه می کشم. این هفته امتحان هم دارم یکشنبه که خونه بودم خوش صدا خودش من و برد دانشگاه . امتحان بد نبود ولی سر امتحان حالم بد شده بود. ضعف کرده بودم شدیدا گرسنم شده بود دستام می لرزید به زور می نوشتم. از امتحان که اومدم بیرون به اون همکلاسیم که همیشه من و دستش  درد نکنه می رسونه گفتم فقط سریع دم یه سوپرمارکت نگه دار من الانه که بیفتم کف ماشینت از زور گشنگی. دوستم آزاده هم پیشم بود اون رو هم همکلاسی مهربون می رسونه سرراه دیگه سریع آزاده پیاده شد بیسکویت و پراشکی و رانی خرید من خوردم حالم خوب شد. نمی دونم چم شده بود اون روز. کلا تازگیا زود به زود گشنم میشه از این ور هم خیلی نمی تونم تو حجم زیاد بخورم معدم سنگین میشه. مجبورم کم کم اما تو وعده های بیشتر بخورم. وقتی هم گشنم میشه همون لحظه باید یه چیزی بخورم وگرنه حالم بد میشه . معلومه دختری همچینی یه کم شکمو تشریف داره ها همش باید یه چیزی بهش برسه وگرنه کولی بازی در میاره .

شنبه  هم سونو داشتم شکر خدا نی نی حالش خوب بود و تپل خانوم باسن مبارکش رو گذاشته بود رو معده من واسه خودش لم داده بود. بچم معده من و با مبل راحتی اشتباه گرفته بود. بیخود نیست من اینقدر معده درد دارم به دکتر گفتم دکتر من خیلی معدم چند وقته درد میکنه اون ماس ماسکش رو برد گذاشت دور و ور معدم گفت باسنش دم معدته . دختر پرررو قربونش برم. بعدم نگرانیم در مورد وزنش کاملا بی مورد بود. دکتر هی داشت قد و وزن بچه اولم رو می پرسید که گفتم سه کیلو و نیم بوده و قدش هم 53 سانت بوده . بعد وزن  دختری رو چک کرد با ترس نگاش کردم گفتم دکتر خیلی ریزتر از حدیه که باید باشه ؟ گفت نه درشت تره . ماشالله حدود دو سه هفته وزنش بیشتر از حدیه که باید باشه تو این هفته از بارداریت . وای اینقدر خوشحال شدم خوب هزار ماشالله شکر خدا پس دخترم تپل میشه ایشالله سالم باشه. فقط بهم گفت که مایع کیسه یه کمی بیشتر از حد طبیعیه باید بیشتر تحت نظر باشی. بعدم گفت چون مایع کیسه کمی بیشتره و وزن بچه هم بیشتره احتمال اینکه زودتر زایمان کنی هست حتما به دکترت بگو که تحت نظر بیشتر باشی. حالا فردا وقت دکتر دارم. برم پیشش اینا رو بگم ببینم چی میگه . احتمالا این دو ماه آخر رو بیشتر بهم سونو بده . چند روزه که وارد هشت ماهگی شدم باورتون میشه شکر خدا زمان داره اینقدر زود میگذره ؟


دیشب برای اولین بار تو کل دوران بارداریم تا حالا حالم به هم خورد. خیلی هم بد بهم خورد. فکر می کنم معدم سنگین بود کو..ن نی نی جون هم فشار آورد به معدم که اونطوری حالم به هم خورد. فکر می کردم الانه که نی نی از دهنم بیاد بیرون. البته چیز خاصی نخورده بودم کلا شبا غذا نمی خورم زیاد ولی یه هلو و یه شلیل خورده بودم و کمی دوغ بعدم موقع خواب یه قرص پریناتال و یه کپسول آهن فروگلوبین که بلافاصله بعدش همین که قرصا رو خوردم اینطوری شدم. حالا نمی دونم سردیم کرده بود یا قرصا رو معدم سنگینی کرده بود؟ برخورد پسرطلا و خوش صدا از حال به هم خوردن من اونقدر که ندیده بودن تا حالا از من یه همچین چیزی خدا رو شکر خیلی باحال بود اومده بودن دوتایی وایساده بودن بالاسرم با تعجب نگام می کردن. خوش صدا هم همش می گفت یعنی تو چرا اینطوری شدی ؟ پاشو بریم دکتر  گفتم خیلی مسخرس برم دکتر بگم چی ؟ بگم حالم به هم خورده ؟ گفتم این یه حالت طبیعیه تو بارداری شما اینقدر شکر خدا از من ندیدید اینطوری تعجب کردید. اگه مثل خیلی از خانومای باردار یکسره می خواستم عق بزنم و حالم به هم بخوره چیکار می کردید اون وقت ؟ خوش صدا برگشته میگه وای نه من اصلا از زن عق عقو خوشم نمیاد شانس آوردی اونطوری نیستی . پسرطلا هم که می گفت همش تقصیر رونیاست. بزار به دنیا بیاد می دونم چیکارش کنم چرا تو رو اینقدر اذیت می کنه؟ کلا رو من حساسه کافیه بگم یه جام درد میکنه سریع احساساتی میشه و ناراحت میشه و فکرش مشغول میشه. ناخن شصت پام رفته بود تو گوشتم یه عالمه این دم و دستگاه و وسایل مانیکور رو گذاشته بودم کنارم و باهاشون ور می رفتم بلکه بتونم ناخنه رو از تو گوشت در بیارم که خیلی هم درد داشت و هی آه و ناله می کردم. دیدم پسرطلا یکی دو قطره اشک ریخته و ناراحته که چرا تو شصت پات درد میکنه اینم بخاطر خواهرمه ؟ که بهش گفتم نه مادر این یکی دیگه واقعا به اون طفلک ربطی نداره . الهی فداش بشم من به خدا عاشقشم. امروز بعد از چهار روز جدا شدن ازش برام خیلی سخت بود امتحانم که دارم دیر می رسم خونه الهی قربونش برم دلم براش از الان تنگ شده


برم یه کم درس بخونم تا ساعت 5 که امتحان دارم زیاد وقتی نمونده . یادم باشه امروز یه شکلاتی آبمیوه ای چیزی تو کیفم بزارم مثل اون روز نلرزم از ضعف وسط امتحان . امروزم که بگذرونم یه دونه امتحان دیگه هم می مونه که پنج شنبه دارم و بعد تموم میشه . ولی بر ای ترم بعد 20 واحد بهمون دادن که کلاساش چهارشنبه ها و پنج شنبه هاس. من که اصلا نمی تونم کلاسا رو برم اگه خدا بخواد و حالم خوب باشه فقط میخوام یکی دو جلسه تو مهر برم. فقط امیدوارم استادا باهام همکاری کنن که می دونم البته می کنن. چی می خوان بهم بگن وقتی تو مهر من و با شیکم گنده ببینن و بهشون بگم بچه من هفته دیگه به دنیا میاد میخوان بگن خانوم بچت به دنیا اومد پاشو بیا سر کلاس؟ مطمئنا نمیگن . منم از بچه ها جزوه می گیرم خودم می خونم بهمن میرم امتحان میدم. خیلی ها بهم گفتن ترم آینده رو مرخصی بگیرم اما من نمی خواستم اصلا عقب بیفتم به مدرکم احتیاج دارم و حوصله اینکه بخواد درسم کش پیدا کنه رو اصلا ندارم. فقط 20 واحد رو امتحان دادن تو بهمن با یه بچه کلاس دومی و یه نوزاد سه ماهه خیلی سخته که می دونم ایشالله خدا کمکم می کنه 


راستی زهرا جان پرسیده بودی که به نظرم هشت سال تفاوت سنی بین دو بچه مناسب هست یا نه ؟ این سوال و چند نفر دیگه هم از من پرسیده بودن . راستش من که هنوز تجربه نکردم خیلی اما تا الانش که خیلی راضیم. وقتی بچه اول هشت سالشه و کاملا از آب و گل در اومده و مستقل شده و خوب و بد و از هم تشخیص میده و دنگ و فنگ و دردسری برات نداره و کلاس اولش رو هم که خیلی حساسه رد کرده مسلما احساس بهتری از بارداریت و از آوردن بچه دوم داری . دو تا بچه پشت سر هم فکر می کنم شاید یه خوبی هایی داشته باشه اما پدر مادر و در میاره چون هر دو بچه بهت احتیاج دارن شدید و تو باید به جفتشون رسیدگی ویژه بکنی. همینطوری وقتی بچه دوم میاد بچه اول مسلما نیاز بیشتری از نظر احساسی به مادر پیدا میکنه . اگه بخواد خیلی کوچیک باشه و رسیدگی زیاد بخواد خوب شاید فرصت نکنی اونطور که باید و شاید به احساساتش توجه کنی. ولی اینطوری حداقل بچه کارای خودش رو خودش انجام میده و زیاد احتیاجی به مادر نداره و مادر بیشتر لازمه که از نظر احساسی بهش توجه کنه که خوب این کار و راحت تر میکنه و باعث میشه به بچه دوم هم بهتر بتونی برسی. البته این نظر منه عزیزم بازم تا دختری به دنیا نیاد و خیلی چیزا رو تجربه نکنم نمی تونم بگم. ولی بعدن حتما مفصل تر براتون تجربم رو میگم



نظرات 10 + ارسال نظر
نلی یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 09:54

چقدر خوبه که نه ماه مرخصی اوکی شد. اینجوری با خیال راحت می تونی به همه امور رسیدگی کنی دوست قشنگم

آنی شنبه 16 شهریور 1392 ساعت 09:03 http://daftaretanhaaei.persianblog.ir

عزیزم مطمئنی 9 ماه اجرایی شده من 5 شنبه زنگ زدم تامین اجتمعی گفتن هنوز هیچچچچ خبری نیست؟ خبر دار شدی به ما هم بگو که من هم بدجور نیازمند 9 ماه مرخصی زایمان هستم

تنهادرغربت پنج‌شنبه 14 شهریور 1392 ساعت 23:44

ایشالانی نی سروقتش میادبه دنیا

خواهرمنم ایشالاقرار٧ مهرزایمان کنه البته اگه نینیش هوس نکنه زودتربیاد

این روزای اخرم که خیلی دیرمیگذره خداکمک کنه الهی

زن متاهل پنج‌شنبه 14 شهریور 1392 ساعت 11:08

سلام خسته نباشی
هم بارداری هم بچه داری هم سر کار هم درس
خدا قوت
منکه از همین الان که تازه ماه پنجمم شروع شده سخت شده برام همش روی صندلی نشستن
اگر سر کار هم نیام حوصله ام سر میره
انشالله به سلامتی این روزهای آخر هم بگذره
زندگی به کام جانم

سارای چهارشنبه 13 شهریور 1392 ساعت 16:13 http://zane30sale.blogsky.com/

خب خدارو شکر خیالت راحت شد نه ماه نی نی گوگولی داری میکنی و راحتی :*
الهی بگردم انقد خندیدم به تیکه ای که نوشتی باسن دخترت رو معدت بوده :)) جااااااااااانم :*:*:*:*:*
ایشالا امتحاناتم خوب میدی و درستم تموم شه هر چه زودتر راحت شی

غنچه چهارشنبه 13 شهریور 1392 ساعت 07:50

سلام
خوبی؟مراقب خودت باش ای کاش می شد این دو ماه رو می موندی خونه . خیلی سخته آدم با بارداری سر کار هم بره

یه مامان (مریم) سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 23:58 http://maloosakam82.blogfa.com

به سلامتی عزیزم

سیندخت سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 14:22

واقعا چه زود گذشتا... تو دو ماه از من جلوتری، وقتی سن بارداریت میره بالا منم ذوق میکنم :))
مصرف مایعاتو کم کن برای کیسه دور جنین... ایشالا که سر وقت دنیا میاد...
ناز باشه گل پسرت که از حالا اینقده حامیته...
من و خواهرم هشت سال تفاوت سن داریم ولی واقعا حسش نمی کنیم خیلیم خوبه...
من دیگه خیلی تنبل شدم! اصلا دوس ندارم برم سرکار!!!

متولد ماه مهر سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 14:11

عزیزم خدا را شکر که وزن نی نی خوبه، می بینم که نی نی ممکن هست مهر ماه بدنیا بیاد. برای من سونو معمولی نوشته که اگر خدا بخواد شنبه عصر می رم. ولی واقعا سر کار اومدن سخت شده تو خونه هم که حوصله ادم سر میره. فعلا که دارم میام سرکار

اسرین سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 13:06

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد