یه جای دنج

لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم

یه جای دنج

لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم

یکشنبه 21 مهر 92

هفته پیش رفتم دانشگاه . چهارشنبه و پنج شنبه کلاس داشتم. با همه استادا صحبت کردم و اکی این که تا اخر ترم دیگه نرم کلاس رو ازشون گرفتم. شکر خدا این ترم استادامون یکی از یکی بهتر بودن. فقط سفارش کردن که خودم تو خونه بی خیال نباشم و جزوه از بچه ها بگیرم و درس بخونم که برای امتحان اذیت نشم. یکی ازاستادامون هم خانوم بود که خیلی هم ماه بود. قبل از اینکه من بخوام باهاش صبحت کنم در مورد شرکت نکردم در کلاسها خودش وسط درس یه دفعه چشمش افتاد به من ازم پرسید شما نی نی داری ؟ اومدم بگم پ ن پ غذا زیاد خوردم اینطوری شیکمم باد کرده . قبل از اینکه من جواب بدم بچه ها جواب دادن که نی نی داری چیه استاد ؟ نی نیشون سه هفته دیگه به دنیا میاد. اونم کلی ذوق کرد گفت آخی من گفتم شاید شیش هفت ماهتونه نمی خوره ماه آخر باشید. بعدم اصرار که نمی خواد تو کلاس بشینی سخته پاشو برو که براش توضیح دادم که چون دیگه نمی خوام تا آخر ترم بیام امروز و در خدمتتون هستم و باید بمونم تا همه استادا رو ببینم. خلاصه کلی هوام و داشت و بعدم مثل بقیه استادا کنار اسمم یه علامت زد و گفت برو با خیال راحت تا امتحانا. خلاصه خیالم از بابت دانشگاه هم راحت شد شکر خدا . همش نگران بودم که یکی دو تا از استادا قبول نکنن که این ترم وغیرحضوری بخونم که خوب همشون قبول کردن و تازه یکی از استادامون بهم گفت شما یه بچه داری و یه بچه هم داری به دنیا میاری و با این وضعیتت اومدی دانشگاه برای من ارزش داره و دو نمره بهم داد. البته بعد که این کار و کرد صدای بقیه بچه دارها هم دراومد مجبور شد کلا به هر کی بچه داره نمره بده . استاد خیلی ماهی بود یه دکتر سن بالا بود که کلا هم آدم عجیب غریب اما جالب و بامزه ای بود. واقعا حیفم میاد که کلاساش رو مجبورم از دست بدم اما خوب چاره ای نیست. 


پنج شنبه اگر چه روز خسته کننده ای بود اما روز خوبی بود و خیلی خوش گذشت. صبحش که با همکارای اداره قرار داشتیم که بریم حلیم فروشی نزدیک شرکت و حلیم بزنیم به بدن که رفتیم و بسیار هم حلیمه چسبید. بعدم تا یازده اداره بودم و بعدش رفتم دانشگاه . ناهار رو هم با دوستان تو دانشگاه دسته جمعی سفارش دادیم و خوردیم و من با اینکه صبحش حلیم خورده بودم اینقدر که گشنم بود شدیدا ناهار هم بهم چسبید. عصرش هم توی اون سرمای هوا هممون چپیدیم زیر یکی از آلاچیق های حیاط و یه قهوه داغ تو اون سرما خوردیم و از اونجایی که استاد کلاس بعدیمون خیلی دیر اومد کلی گپ زدیم و خندیدیم و عکس انداختیم. خیلی خوش گذشت طوری که خاطرش تا همیشه تو دلم می مونه و همش با خودم فکر می کردم حیف که فعلا تا مدتی این جمع رو نمی بینم و باهاشون نیستم. شبش خسته از اون همه ترافیک ساعت هشت رسیدم خونه و خیلی خسته بودم اما با این حال روز خیلی خوبی بود برام! حالا قراره بعد از به دنیا اومدم رونیا ایشالله یه روز همکلاسیام بیان خونمون رونیا رو ببینن! البته غیر از اونا دو سری از همکارام هم یکی همکارای سرویس و یکی هم همکارای واحدمون قراره بیان خونمون. باید از الان خودم و برای چند تا مهمونی با بچه کوچولو هم آماده کنم.


این روزا از هر طرف واسه رونیا کادو میرسه . هر کی هر چی می بینه خوشش میاد می خره میاره میگه واسه رونیا خریدم. از خاله و عمش گرفته تا زن داییش و زن عموش . یه روز دیدم جاری با یه کیسه پر اومد خونمون چند جفت جوراب و جوراب شلواری و تاپ و از این طور خرت و پرتا . البته در کنارش هم یه مایوی خوشگل بن تن برای پسرطلا گرفته بود. یه روز خواهرم اومد با یه سری جینگیل فینگیل و یه لباس سرهمی. یه روز یکی از خواهرشوهرا با یه دست لباس دخترونه خوشگل. جمعه شب هم خواهرشوهر وسطی که خیلی هم با سلیقس با سه جفت کفش بافتنی خیلی خوشگل و مامانی . یکیش برای نوزادیه که خوب فکر می کنم زمستون حسابی به درد دخترم بخوره . حالا وقتی کمدش رو چیدم خواستم عکس بزارم عکس این کفشای بافتنی خوشگل رو هم می زارم. مامانم هم که داره رختخواباش رو می دوزه .


خوش صدا هم تقریبا دیگه بی طاقت شده . هی میشینه از رونیا با پسرطلا حرف میزنه . که چطوری مواظبش باشه و چطوری باید با خواهرش رفتار کنه . وقتی تنهاییم به من میگه دوست دارم زودتر ببینم دختر داشتن چطوریه . پسرطلا که خیلی به من مزه داد و شیرینیش برای من خیلی زیاد بود بسکه با محبت بود و عین گربه تا همین الانشم میومد تو بغل من و خودش و برام لوس می کرد. حالا دخترداشتن یعنی چجوریه ؟


پسرطلا هم که دیگه نگو ! هر روز می پرسه که مامان چند تا دیگه بخوابیم رونیا به دنیا میاد؟ شدیدا بی تاب به دنیا اومدن خواهرشه . غیر از پسرطلا کسی که خیلی منتظر به دنیا اومدن رونیاست ریحانه دختر خواهرمه . شدیدا نی نی دوسته مخصوصا این که این نی نی قراره دخترخالش باشه . زنگ می زنه تلفنی حال رونیا رو از من میپرسه یا براش ش..ورت و گل سر و عطر کوچولو میخره میاره . یه بارم نشسته بود یه پارچه رو شبیه یه پیراهن بریده بود و با نخ سوزن دوخته بود می گفت برای رونیا دوخته که خوب منم یادگاری نگهش داشتم. خیلی جالبه  اولین باره می بینم که یه بچه هفت ساله تا این حد دوست داره خواهر یا برادر داشته باشه . البته بیشتر خواهر ! اگه بدونید چطوری التماس مامان و باباش میکنه که براش یه خواهر یا برادر بیارن .... حتی کارش چند بار به گریه کردن هم رسیده . گریه می کنه اشک می ریزه چطوری که باید برای من یه خواهر یا برادر بیارید. تو تمام نقاشی هاش خودش و کنار یه دختربچه میکشه که مثلا خواهرشه . این وسط خواهر من راضیه و همسرش مخالف بچه دوم. البته تلاش های ریحانه خانوم داره نتیجه میده و تازگیا همسر خواهرم هم داره برای آوردن بچه دوم راضی میشه . حالا بهش قول دادن که وقتی مثل پسرطلا کلاس دوم شد براش یه خواهر یا برادر بیارن ! تا ببینیم این وسط پسرطلا باز دخترخاله دار میشه یا این دفعه پسرخاله دار !


اداره رو احتمال خیلی زیاد تا آخر این هفته میام. اونم فقط امروز اومدم و سه شنبه میام و پنج شنبه !  می خواستم هفته دیگه رو هم دو روز بیام اما فک نکنم بتونم. یعنی اگه بتونم هم دیگه بابام نمی زاره بیام. بعدم مرخصی دارم که بخوام اون چهار روز هفته دیگه رو مرخصی استحقاقی بگیرم. یه روزش هم که پنج شنبس و تعطیله . مرخصی استعلاجیم میشه از یکشنبه پنجم آبان اگه خدا بخواد. تکلیف مرخصی زایمان هم که هنوز معلوم نشده . در هر صورت اگر هم نه ماه نشه من مرخصی بدون حقوق می گیرم و تا قبل از نه ماه بر نمی گردم. متاسفانه فائزه هم دیگه برنگشت سرکار . البته وقتی خوب فکر می کنم می بینم بهترین تصمیم رو گرفت. بچه مسئولیت زیاد داره . من الان که پسرطلا داره میره مدرسه این و بیشتر می فهمم. میشه مگه بالاسر بچه مدرسه ای نبود. باز پارسال یه کمی راحت تر بود. اما الان که سال به سال داره بزرگتر میشه و درساش سخت تر احتیاج به رسیدگی بیشتری داره . همین الانش که کلاس دومه اگه یه روز براش وقت نزارم و باهاش کار نکنم سریع معلمش بهم تذکر میده که امروز پسرطلا خوب نبود. این روزا که بیشتر خونه هستم و کمتر اداره میام خوش صدا هم بدعادت شده . تازه داره می فهمه زن تو خونه بودن یعنی چی . هر روز میگه خانوم خانوما تو رو خدا دیگه هیچ وقت نرو سرکار . با دو تا بچه نمیشه . بمون خونه به بچه هات برس پسرطلا بیشتر از قبل الان نیاز داره به اینکه خودت بالاسرش باشی به درساش رسیدگی کنی . فکر می کنی اگه بخوای برگردی سرکار با یه بچه کوچولو بعدازظهر که از اداره بیای وقتی برات می مونه که بخوای به درس و مشق پسرطلا رسیدگی کنی ؟ حرفاش من و به فکر فرو میبره ولی فعلا جوابی براش ندارم. باید بزارم زمان بگذره تا بتونم تصمیم بگیرم. 

بچه ها برام دعا کنید. این روزا هر چقدرم که میخوام به زایمان به سلامت بچه و به خیلی چیزای دیگه فکر نکنم نمیشه . هزار تا فکر میاد تو سرم مثل اینکه زایمانم راحت باشه درد نداشته باشم نکنه روش بی حسی رو مثل سر پسرطلا انتخاب کنم سردرد بگیرم ... اگه بیهوشی عمومی رو انتخاب کنم بعدش نکنه بهوش نیام ... خوب آخه تا حالا بیهوش نشدم من . موندم کدوم روش رو انتخاب کنم اما بیشتر نظرم رو بیهوشی عمومی هستش . ولی می ترسم بیمارستان قبول نکنه چون میگن تازگیا هیچ جا قبول نمی کنه و همه بی حسی موضعی می کنن . همش به این فکر می کنم که نکنه دخترم خدایی نکرده زردی داشته باشه قراره از امشب بزنم به لیموشیرین و شبی یک کیلو لیموشیرین بخورم. کلا هم خیلی سعی کردم تو کل بارداریم زیاد گرمی نخورم ولی بازم نگرانم چون بعضی ها میگن ربطی به گرمی و سردی نداره که البته ما آخرش درست و غلطش رو نفهمیدیم. کلا نگرانم. دعام کنید. راستی یه سوال ؟ تو شماها کسی بیمارستان پیامبران زایمان کرده ؟ باید تا شنبه هفته آینده که معرفی نامه رو از بیمه می گیرم بیمارستانم رو با توجه به چند بیمارستانی که دکترم اونجا قرارداد داره انتخاب کنم و من هنوز تصمیمی نگرفتم. بین بیمارستان پیامبران و اقبال موندم نمی دونم کدوم رو انتخاب کنم. اگه کسی تجربه زایمان تو این دو تا بیمارستان رو داره لطفا راهنماییم کنه ممون میشم!



نظرات 38 + ارسال نظر
friend سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 15:46

جالب نوشتی...........برای خودت و خانواده ات آرزوی یه کانون گرم و پر از محبت رو دارم

نرگس یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 13:54

سلام سمیه جون.امیدوارم حال خودت و دخمل طلات خوب باشه .یادته قبلا" برام محاسبه میکردی بچه بعدیم پسر شه. میدونم امکان کامنت گذاشتن تو بلاگفا ندارین خوشحال میشم در صورت تمایل جوابم وهمینجا بدی.
تاریخ تولد1355/6/15
آخرین پری 92/6/30 92/7/28

نرگس جان اگه آبان باردار شی نی نی دختره . باید آذر باردار شی . کلا ماه های فرد یعنی آذر بهمن فروردین خرداد و مرداد اگه باردار شی ایشالله پسر میشه . بعد از اون چون تولدت میشه و سنت تغییر میکنه بعدن دوباره باید برات حساب کنم.

ماندانا پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 01:41

عزیزم وقتی اینو میخونی به امید خدا دختر گل و خوشگلت بغلته. ایشالا که فردا زایمان خیلی راحت و پر از خاطره خوبی داشته باشی

لیلا چهارشنبه 8 آبان 1392 ساعت 15:10

امروز 9 آبانه! یعنی الان مامان و رونیا در چه وضعیتی هستند؟
امیدوارم زودتر یه خبری از خودت بدی خانوم خانوما!

فاطمه چهارشنبه 8 آبان 1392 ساعت 12:53 http://nazanindokhtaram.blogfa.com

اگه تا الان زایمان نکرده باشی فردا روز زایمانته خانوم خانوما برات دعا میکنم که زایمان راحتی داشته باشی وخودت ورونیا خانوم سلامت باشید
ولی بی وفا چرا دیگه خبری از خودت بهمون ندادی

مامان درسا و یسنا چهارشنبه 8 آبان 1392 ساعت 09:06

سلام عزیزم
فردا باید بری برای زایمان
ایشالا که زایمان راحتی داشته باشی
باور میکنی منم ذوق دارم .
پسر و دختر گلت رو ببوسسسس حسابی

sanaz دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 10:02

سلام
فکر میکنم تا 2-3 روز دیگه این دختر خوشگل شما به دنیا میاد.پیشاپیش تبریک میگم و براش بهترین آرزوها رو دارم

نازنین بانو یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 19:41 http://adiboodi.blogfa.com

نمیدونم تا حالا زایمان کردی یا نه؟ امیدوارم همه چیز خوب و عالی پیش بره و یک زایمان راحت داشته باشی و رونیا رو سالم و شاد تو بغل بگیری...به خودت و پسرت و همسرت قدوم مبارک شازده خانوم رو تبریک میگم...سلامت و شاد باشید

سایه یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 17:27

سلام عزیزم
در مورد سرکار نرفتن خب راستش اکثر بچه ها وقتی کوچیک ترن دوست دارن مامانشون پیششون باشه اما وقتی بزرگ میشن مامان کارمند رو ترجیح میدن. ما حتی یه پروژه کامل رو روی این موضوع کار کردیم و متاسفانه قریب به اتفاق مامان هایی که بعد از بچه دار شدن خانه داری رو انتخاب کرده بودن (و البته قبلش از شغل خوب با حقوق و مزایای خوب برخوردار بودن) بعدش ابراز پشیمونی می کردن. امیدوارم خوب فکر کنی و عجولانه تصمیم نگیری عزیزم...
ایشالا زایمان فوق العاده راحتی داشته باشی خانوم خانومای گل...

vida یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 08:51

کحایی خانوم خانما . نکنه نینیت بدنیا آومده و نمی تونی بیای سر بزنی .
داشتن بجه دوم خیلی خوبه . من هم دیگه سر کار نمیرم اما الان بهد از دو سال و اندی تصمیم دارم برگردم سر کار

انشالله به سلامتی رونیا خانم هم به دنیا بیاد و جمعتون جمع بشه...شاد و سلامت باشی عزیزم...زود بیا از خانوم خانوما عکس بذار.

خانوم خانوما کجایی؟ خوبی؟
انشاالله که باشی...
نی نی در چه حاله؟؟
بیا برامون بنویس...
این روزا بهت زیاد فکر میکنم...

خانومی چهارشنبه 1 آبان 1392 ساعت 04:43 http://khanoomi.blogsky.com/

انشا الله به سلامتی همه چیز عالی پیش خواهد رفت

ناردونه سه‌شنبه 30 مهر 1392 ساعت 19:14

بی صبرانه منتظر تولد شازده خانوم هستیم

زهرا دوشنبه 29 مهر 1392 ساعت 14:38 http://zizififi.persianblog.ir

عزیزم ایشالا زایمان راحتی داشته باشی
گله من زن داداشه من بیمارستان پیامبران زایمان کرد...خداروشکر هم از بیمارستان و هم از کادرش خیلی زیاد زاضی بود.البته خب دکترشم دستش خیلی خوبه و از کار اونم راضی بو.د....خلاصه زن داداشه من از بیمارستان بسیار راضی بود .باز خودت فکرکن ببین کدوم بیمارستان بهتره.خانوم موقع زایمان دعا واسه ما یادت نره .بووووووووووووووس

لیلا یکشنبه 28 مهر 1392 ساعت 18:33

انشالله زایمان راحتی داشته باشی

زندان آسمان یکشنبه 28 مهر 1392 ساعت 10:50

از خدا می خوام زایمان راحتی داشته باشی و خودت و دخترت سلامت و سرحال باشید.به نظر من هم در مورد سرکار نرفتن فعلاً تصمیمی نگیر و جلوی اطرافیان و حتی همسرت خودت رو مردد نشون نده .صبر کن ببین اوضاع چطور پیش می ره .بیصبرانه منتظر شنیدن خبر تولد وسلامتی رونیا خانوم هستم .عکسش رو هم حتماً بذار .به دستای مهربون خدا می سپارمت

زن متاهل یکشنبه 28 مهر 1392 ساعت 10:04 http://www.man159.blogfa.com

سلام عزیزم
داری به اخر راه میرسی انشالله به سلامتی دخترک نازت را در آغوش بگیری
خوشحالم برات
خدا مهربان است سعی کن آرامش داشته باشی
برات دعا میکنم
واز خدا سلامتی هر دوتای تان را خواستارم
از مسایل دخترک یادت نره عکس بگذاری ما منتظریم
فدایت عزیزم سعی کن ازین روزها بیشتر بنویسی

فاطمه شنبه 27 مهر 1392 ساعت 08:47 http://nazanindokhtaram.blogfa.com

ایشالا که زایمان راحتی داشته باشی وخودت ودختر گلت سلامت باشید این اواخر عرق کاسنی بگیر وزیاد بخور من که اخرای حاملگیم خوردم بچه هام زردی نداشتن وااای از دختر داشتن نگوو که دلم ضعف میره برا اون لحظه هایی که هووی مامان میشنن

اتوسا پنج‌شنبه 25 مهر 1392 ساعت 15:47

سلام...به سلامتی ایشالله...منم اقبال بودم پسرم همسن ایلیاست اونموقع خیلی راضی بودم.کادرش عالی بودن تمیزهم بودالانو نمیدونم ...

ارام پنج‌شنبه 25 مهر 1392 ساعت 13:30 http://aita57.persianblog.ir

قربون تو مامان مهربوننننننننننن

انشالله به سلامتی زایمان کنی عزیزم شدیدا منتظریمممم

روتوشر عکس کودک چهارشنبه 24 مهر 1392 ساعت 01:44 http://kodakrotosh.mihanblog.com

سلام
دختر داشتن خیلی عالیه من مرداد زایمان طبیعی داشتم و خدا بهم یه فاطمه خانم داد.
من کارمند دانشگاه بودم،فاطمه هم بچه ی اولم هست
منم تصمیم گرفتم دیگه نرم آخه بچه رسیدگی زیاد میخواهد اون هم بچه های باهوش این دوره.
ولی از انجایی که نمیتونم بیکار بشینم وبلاگ زیر را زدم
که توی خونه باشم ولی شاغل
اگه مایل باشید تبادل لینک کنیم
سر بزنید بگید شما را با چه اسمی لینک کنم
در ضمن به اونهایی که لینک وبلاگم در وبلاگشون هست تخفیف می دم
kodakrotosh.mihanblog.com

تنهادرغربت سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 19:28

فکرکنم اپیدورال کنی بهترباشه ها
ایشالابه سلامتی میگذره...

مهرگان بانو سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 13:35 http://mehregan-banoo.blogfa.com

به نظرم راجع به نرفتن به سرکار خیلی عجولانه تصمیم نگیر
حیفه
اونطور که معلومه و از تعریفات مشخصه محل کار خیلی خوبی داری و تو این دوره و زمونه سخته بتونی همچین جاهایی کار کنی
از طرفی وقتی بچه هات بزرگتر بشن ترجیح میدن که مادرشون شاغل بوده باشه
راستی عکس از اتاق و وسایل رونیا بذار خانوم خانوما

آرزو سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 11:16

به سلامتی خانوم خانومااا جون. سعی کن پر از آرامش باشی

یه مامان (مریم) سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 04:48 http://maloosakam82.blogfa.com

من شنیدم بیمارستان پیامبران کادر خیلی مجربی داره و از اونجائی که نزدیک خونمونه چند بار رفتم واقعا از همه نظر عالیه

دریا دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 14:29 http://daryaaa.persianblog.ir

از وسایل رونیا خانوم عکس بذار
بوووس محکم

sama دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 11:07 http://www.samah1.blogfa.com

مژگان دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 09:24

آخی دختر خیلی شیرین و دوست داشتنیه و خواستنی برای همه...
نگران هیچی نباش عزیزم
دختر معمولا زردی خیلی کمی داره.. خیلی خفیف .. نترس

مامان درسا و یسنا دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 09:23

محدثه دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 08:16 http://entezareshirin86.blogfa.com

سلام خانوم خانوما جون! دیگه چیزی نمونده تا دختر گلت بدنیا بیادا.ولی از حالا بهت بگم دختر داشتن خیلی خوبه.خییییلی مزه میده.مخصوصا وقتی دخترت برات شیرین زبونی می کنه و تو لباس پوشیدن تو باباش نظر میده و... خلاصه خیلی خوبه.ایشالله زایمان راحتی هم داشته باشی و اصلا نترس و توکل کن به خدا.
این روزها خاک شیر هم زیاد بخور تا بچه زردی نگیره.بعد از زایمان هم بخور.
مراقب خودت و رونیا خانوم باش

مانا یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 17:13

سلام.اومدی پیامبران خبر بده بیام ملاقاتت رونیا خانومو ببینم.خونمون نزدیکه اونجاست.بیمارستان تمیزی که هست ولی اونجا زایمان نکردم

دوستم ما هم بیصبرانه منتظر زایمانتیم چی فکر کردی
نیروانا ه ماز زمانی که من یادمه ناله میکرده و میکنه که من خواهر برادر میخوام ولی من تا الان مقاومت کردم
عکس اتاق نی نی فراموش نشود لطفا
راستی من بیمارستان اقبال بودم سر نیروانا اون موقع فوق العاده راضی بودم راستش با اینکه قدیمی بود بی نهایت کادر مهربون و دلسوزی داشت الان که شنیدم بازسازی اش هم کردن

آزی یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 14:52

انشالا که به سلامتی همه چیز خوب پیش میره و همون روزی که میخوای دختر گلتو بغل میکنی.
ازت یه خواهش دارم. روز زایمانت برای من دعا کن. میدونم درخواست خوبی نیست و تو اون دلهره انتظار زیادیه. ولی به دعای اون لحظه ات احتیاج دارم عزیزم.
منتظر عکس صورت ماهش هستیم.

نسا یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 14:14

خانوم خانوما ایشاالله به سلامتی رونیا جان به دنیا میاد و شما هم کمترین درد و ناراحتی زایمان رو خواهی داشت و ایشاالله بچه زردی نداره و دختر آرومی خواهد بود

متولد ماه مهر یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 12:49

الهی عزیزم نگران نباش امیدوارم این روزها هم خوب بگذره، وقت عمل من شد 29 البته اگر زودتر به دنیا نیاد دوشنبه دیگه منم مامان میشم و همه این استرسها که تو داری من هم دارم متاسفانه.

روناک یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 12:27 http://www.ronak88.persianblog.ir

به سلامتی عزیزم...معمولا دکتر بیهوشی اتاق عمل نظرش رو هر چی باشه همون کار رو می کنه من بیهوشی غکمومی بودم...کلا تو اون بیمارستان بیشتر بیهوشی کامل میدادن من که راضی بودم چون من ترسوام اگه هم نخاعی بودم مطمئنم وسطش بهم خواب آور میزدن
..........
زردی هیچ ربزی به سردی گرمی نداره...هیشکی اندازه من گرمی نخورد از اول تا آخر حاملگی( عسل خرما ارده شیره هر روز و هر روز) ولی پوپی زردی نداشت عوضش تا دلت بخواد دل درد داره
راستی راجع به پوشک هم پرسیده بودی من جان ب ب می گیرم و خیلی راضیم کانفی هم خوبه اما عطریه ممکنه حساسیت بده به بچه اما پس نمیده مولفیکس پس میداد گاهی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد