یه جای دنج

لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم

یه جای دنج

لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم

تعیین و تشخیص جنسیت فرزند

سلام به همه دوستای گلم . چه دوستای قدیمی و چه دوستای جدید  !

من بعد از چند سال امروز به وبلاگم سر زدم. یه عالمه نظر برام اومده بود که نشستم همه رو دونه دونه خوندم. از دوستانی که به یادم بودن ممنون . دوستتون دارم دوستای گلم . خیلی از نظرها خصوصی هستش و یه عالمه هم ایمیل برام اومده بود. خیلی جالبه برام که هنوزم که هنوزه یه عالمه از خواننده های وبلاگم برام پیغام گذاشتن و ایمیل دادن و خواستن که سونوی مخصوص خانوم خانوما رو که سالها پیش هم انجام می دادم و براشون انجام بدم . عزیزای دلم شرمنده . خیلی هاتون که دیگه تا حالا بچه هاتون چند سالشون شده. ولی من ایمیل به تاریخ دیروز هم حتی داشتم که خواسته بودن براشون سونو انجام بدم . مخصوصا دوستای قدیمی که از این فرمول استفاده کرده بودن برای دوستان و آشنایان و بهش ایمان دارن.

دوستان جدید من برای اینکه در جریان قرار بگیرید لازمه توضیح بدم یه فرمول پزشکی هلندی هست برای تعیین جنسیت فرزند قبل از بارداری که خوب سالهاست که من برای دوستان و آشنایان از این روش استفاده کردم و نتیجه هم خوشبختانه عالی بوده . خیلی از دوستام بودن تو این سالها که مثلا بیشتر از دو تا بچه نمی خواستن بچه اولشون پسر یا دختر بود و بچه دومشون رو می خواستن جنس دیگه ای داشته باشن . از این فرمول استفاده کردن و به خواستشون رسیدن. این فرمول قابلیت این رو داره که جنسیت فرزند رو از همون روز اول بارداری تشخیص بده و من روزانه کلی پیامک دارم که از دوستان و آشنایان متوجه میشن باردارن و تحمل اینکه بخوان چهار ماه صبر کنن تا دستگاه سونوگرافی جنسیت فرزندشون رو تشخیص بده رو ندارن و دوست دارن زودتر از جنسیت نی نی باخبر بشن و براش خرید کنن . این فرمول طلایی غیر از تعیین جنسیت فرزند قبل از بارداری میتونه از روی اول بارداری جنسیت فرزند یک خانم باردار رو تشخیص بده . 

خوشبختانه با توجه به  وجود شبکه های اجتماعی مخصوصا تلگرام خیلی راحت تر می تونم در خدمتتون باشم و بهتون مشاوره بدم  و از این فرمول طلایی و قطعی برای هر کسی که دوست داشته باشه استفاده کنم.  

فقط کافیه به آی دی من در تلگرام پیام بدید :  somysono@ 

و یا اینکه به کانال من در تلگرام به این آدرس مراجعه کنید :  تعیین و تشخیص جنسیت نی نی 

 https://t.me/joinchat/AAAAAEBVxr6PPUMA6MZFHQ  

 

کلمات کلیدی : تعیین جنسیت فرزند قبل از بارداری  - تشخیص جنسیت جنین از همان روز اول بارداری  - دختر میخوای یا پسر

بعد از مدتها غیبت طولانی سلام

سلام . بعد از یه غیبت خیلی طولانی سلام . باور کنید اصلا اینقدر نیومده بودم بنویسم دیگه روم نمی شد بیام. دلم برای همتون تنگ شده برای خوندن وبلاگاتون برای خوندن کامنتاتون. چقدر جای خالیتون تو زندگیم محسوسه چقدر خوب بود اون موقع شماها رو داشتم. الانم به یاد همتون هستم. به یاد تک تکتون . ولی به خدا قسم که فرصت نمی کنم بنویسم. حتی فرصت نکرده بودم بیام کامنتا رو چک کنم. الان خوندم کامنتای تمام این مدت رو. اینکه چرا نبودم هیچ دلیل مشخصی نداره. فقط خیلی درگیر کار و زندگی و بچه شدم همین. 

دخترم هفته پیش 9 آبان تولد یک سالگیش بود و یک ساله شد. به همین زودی عشقم دختر کوچولوم یک سال از زندگیش رو پشت سر گذاشت و وارد دومین سال زندگیش شد. از قبل از تولدش تقریبا چند قدم راه می رفت ولی از فردای تولدش کامل راه افتاد و جالب اینجاست که به جای رفتن میدویه . از لحاظ حرف زدن پیشرفت خوبی داشته و کلا خیلی زود حرف افتاد. الان خیلی کلمات و میگه و کلا منظورش رو می رسونه . بی نهایت دختر شیطونیه و از در و دیوار راست میره بالا و حتی به اندازه یک ثانیه هم نمیشه ازش غافل شد چون سر از کانتر آشپزخونه در میاره . باور کنید عین فشنگ هزار ماشالله مبل و میره بالا و بعدم میره میشینه رو کانتر و هر لحظه ممکنه از اون بالا بیفته پایین . خوابش همچنان تنظیم نیست. یه شبایی سر ساعت می خوابه اما یه شبایی مثل دیشب با خیال راحت ساعت دوازده می خوابونمش که در اوج خستگی که کم مونده بیهوش بشم برم با خوشحالی بخوابم یهو بیدار میشه سرحال و شاد بازی می خواد. با باباش هم تنها نمی مونه و بهونه می گیره و میاد کنار من و از سر و روم میره بالا و میخواد که من پاشم تا باهاش بازی کنم. دیشب در حالیکه از شدت خستگی از عصبانیت داشتم می مردم و هی فحش می دادم ایشون بازی می خواستن و قصد خوابیدن نداشتن. تا اینکه بالاخره ساعت چهار نصفه شب خوابوندمش بغل دستم و هر چی خواست بلند شه به زور یقش و گرفتم خوابوندمش کنارم و هی بهش می می دادم به زور تا بالاخره دید راهی جز خوابیدن نداره خوابید. ساعت شیشم بیدار شدم و پیچیدمش لای پتو گذاشتمش خونه مامان اومدم سرکار. تا چند روز پیش مشکلی نداشتم جابجاش که می کردم اصلا متوجه نمی شد. اما الان بزرگتر شده هوشیار شده . صبح ها که می زارمش خونه مامان تو اوج خوابم که باشه متوجه میشه و یه نق و نوقی میکنه . با اینکه به مامانم اینا خیلی عادت داره و خیلی مامان و بابام رو دوست داره اما حس میکنه من دارم می زارمش  اونجا و تا بعدازظهر دیگه من و نمی بینه کمی بهونه می گیره . گاهی هم مثل دیروز خیلی بهونه می گیره طوری که اینقدر گریه کرد من مجبور شدم بمونم و آرومش کنم و شیر بهش بدم تا ساکت بشه و سرش گرم بشه و اینطوری شد که سرویس اداره رو از دست دادم و کلی موندم تو ترافیک و با سختی ساعت نه رسیدم اداره . بعدازظهرها هم از ساعت شیر استفاده می کنم و یه ساعت زودتر از بقیه میرم  خونه . کمی برام سخته چون اینطوری مجبورم خودم برگردم خونه و نمی تونم با سرویس برگردم و واقعا تو راه برگشت خسته میشم اما ارزشش رو داره چون دخترم واجب تره !

بیشتر شبا برنامم همینه که تازه ایلیا و رونیا که میخوابن باید پاشم به کارام برسم. واقعا وقت کم میارم و خیلی از کارام میمونه برای بعد از خوابیدن اونها . چون وقتی می رسم خونه باید به درس و مشق ایلیا برسم. متاسفانه ایلیا از این لحاظ همکاری خوبی باهام نداره و اگر من نشینم پیشش و مجبورش نکنم اصلا مشق نمی نویسه . باور کنید دروغ نمیگم اما من حتی دوش گرفتنم شده هول هولی و بدوبدو اونم اگر برسم که دوش بگیرم.

کلا زندگی برام شدیدا رو دور تنده خیلی تند گاهی واقعا حس سرگیجه شدید بهم دست میده . اما با تمام این حرفا دختر شیرینم ارزش همه این سختی کشیدنها رو داره !

دخترکم و خیلی دوست دارم. دیوانه وار عاشقشم. خیلی خوب شد که اومد. خیلی به موقع بود اومدنش . خیلی شیرین و خواستنیه و همه فامیل عاشقشن . دلبری میکنه شدیدا طوری که کلی خاطرخواه داره از الان دخترم. برای داشتنش روزی هزار بار خدا رو شکر می کنم. وقتی به چشمای شیطونش نگاه می کنم وقتی برام ناز میکنه بوسم میکنه بغلم میکنه میخوام بگیرم بغلم تا می تونم فشارش بدم که البته در بیشتر موارد این کار و می کنم و حرصش و در میارم.

ایلیا هم بزرگ شده دیگه . کلاس سومه . کمی تا قسمتی قرتیه نسبت به سنش . هر جا میخواد بره دوش عطر و ادکلن میگیره و همیشه لباساش بوی عطر میده . تا خونه مامانم که دو تا در اون ورتر هم هست میخوایم بریم لباس عوض میکنه و عطر میزنه و مو درست میکنه . دیروز بهش میگم این همه داری به خودت میرسی مگه کجا داریم میریم میخوایم بریم خونه مامانی اینا میگه : مامان من دیگه بزرگ شدم نمیشه که همینطوری شلخته بیام بیرون از خونه . عزیز دلم عاشقانه خواهرش و دوست داره و ما تو این مدت خوشبختانه حسادت آنچنانی ای ازش ندیدیم. احساس مسئولیت زیادی روی خواهرش داره و کلا شدیدا مواظب بهش هست. بارها و بارها به من تذکر داده که مامان الان چرا رفتی آشپزخونه بیا بشین موظب به رونیا باش نخوره زمین . حواسش مدام هست که رونیا از مبل نره بالا نیفته چیزی دهنش نزاره . از حس مسئولیتی که نسبت به خواهرش داره خوشحال میشیم همیشه . امیدوارم ادامه داشته باشه .

خودم و خوش صدا هم خوبیم. خوش صدا در مورد ایلیا مقداری همکاری داره ولی از اونجا که رونیا شدیدا به من وابستس و شدیدا مامانیه و کلا اگر من باشم کاملا چسبیده به من و از من جدا نمیشه در مورد رونیا همکاری ای نمی تونه با من داشته باشه . یعنی اگه رونیا مثل دیشب تا چهار صبح هم بیدار باشه باید خودم کنارش باشم و با باباش نمی مونه . با اینکه خوش صدا خیلی دوستش داره و می چلونش از بس می بوستش و قربون صدقش میره اما رونیا خیلی برای هممون عجیبه که خیلی با باباش تا امروز صمیمی نشده . البته چند روزیه حس می کنم داره بهتر میشه . خوش صدا هم هی راه میره میگه این همه میگن دخترا بابایی میشن پس چرا رونیا بابایی نیست. چرا اینقدر مامانیه ؟ منم براش یه چشمک می زنم میگم بخاطر اینکه دختر منه ! مامانش و بیشتر دوست داره !


دیگه هیچ اتفاق خاصی که بخوام در موردش صحبت کنم نیفتاده . فقط اینکه مانی و مهدی صاحب یه پسر شدن به نام ارسلان و من هم عمه شدم . پسرشون الان چهار ماه و نیمشه .


دیگه اینکه من تیرماه درسم تموم شد و مدرکم و به اداره ارائه دادم و با گذشت چهار ماه هنوز وضعیت استخدامیم که باید رسمی بشم درست نشده. الان دغدغه فکریم همش همینه . یکسره تو اداره دنبال کارم هستم و متاسفانه روز به روز بیشتر به این نتیجه می رسم که تا پارتی نداشته باشی هیچ کاری کسی برات نمی کنه . حتی اگه همه شرایط لازم رو داشته باشی . حتی اگه معدلت بالا باشه بازم پارتی حرف اول و میزنه که خوب من ندارم و فکر می کنم برای درست شدن کارم باید کفش آهنی پام کنم و حالاحالاها این ور و اون ور بدویم.

از دوره دانشگاه که روزای خیلی خوبی بود یه اکیپ ده نفره موندیم که شدیدا دوستای خوبی هستن برام و هر چند وقت یه بار با هم قرار می زاریم و خونه یکی همدیگه رو می بینیم. خدا رو شکر وایبر هم اختراع شد و هر روز از این طریق از هم باخبریم. گروه های وایبری هم که خدایی چیز خوبیه . گروه بچه های دانشگاه گروه وبلاگیا گروه همکارای اداره گروه فامیل خودمون گروه فامیل شوهرامون گروه ... خلاصه گروه تو گروه شده خیلی هم خوبه حداقل تو این همه مشغله و این همه گرفتاری و بدوبدوی زندگی همون که از هم بی خبر نیستیم خودش عالیه .

بچه ها خیلی دوستتون دارم و خیلی دلم براتون تنگ شده . دوست دارم از همتون خبردار بشم مدتهاست که ازتون خبر ندارم. امیدوارم که از این به بعد بیشتر بتونم بیام و بنویسم و بخونمتون . 

عکس دخترم رو هم تو پستای بعدی می زارم الان رو سیستم آماده ندارم تو گوشیمه و باید انتقالش بدم رو سیستمم.

همتون رو به خدا می سپارم و قول میدم زود زود این بار برگردم!

17 اردیبهشت 92

 

سلام . اینم عکسای دخترم  

 

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اینجا ایلیا می خواست بخوابه نمی زاشت شیطونی می کرد قل می خورد می رفت رو دست ایلیا . تاریکم بود فلش دوربین باعث می شد چشاش و این هوا گشاد کنه قربونش برم :    

 

یکشنبه 14 اردیبهشت

سلام دوستای گلم. دلم برای همتون یه عالمه تنگ شده . از همتون بی خبرم. من و واسه این غیبت طولانی چندماهم ببخشید. ولی به خدا اصلا وقت نداشتم. نه تنها برای وبلاگ نویسی حتی برای یه دوش گرفتن هم گاهی وقت کم میارم. شدم مامان گرفتار . حسابی هم گرفتار . عاشق بچه هامم عاشق دوتاشون ولی مادر دو بچه بودن با توجه به دانشجو بودن و شاغل بودن من خیلی سخته. از هفت اردیبهشت مرخصی شش ماهم تموم شد و دارم میام سرکار . متاسفانه مرخصی نه ماه تصویب نشد و من مجبور شدم هفته پیش برگردم سرکار و دخترم رو بزارم پیش مامانم. با اینکه بعدازظهرا ساعت دو و نیم از اداره میرم و ساعت سه و نیم می رسم خونه ولی بازم رونیا گلی مامان بی تابی و بی قراری میکنه . روزای اول گریه می کرد اما الان بهتر شده ولی مشکل اساسی اینجاست که هیچی نمی خوره تا من برم. شیشه رو به هیچ وجه قبول نمی کنه با اینکه از روز اول هر از گاهی بهش می دادم و دانشگاه هم که می رفتم یک هفته در میون می خورد و حتی گاهی نبات و عرق نعنا براش تو شیشه می ریختم می خورد اما شیرخشک و تو شیشه اصلا نمی خوره. ساعت شیش و نیم صبح شیر می خوره و می زارمش پیش مامانم و میام اداره و دیگه هیچی نمی خوره مگر به زور بهش چند تا قاشق فرنی یا سوپ بدن تا من ساعت سه و نیم برسم خونه . دلم براش میسوزه نمی دونم باید چیکار کنم. سرشیشش رو عوض کردم و از این کجا که شبیه سینه مادره گرفتم فایده نداشت. شیرخشکش روعوض کردم فایده نداشت. کلا هم دخترکم بی نهایت مامانیه و وابسته به منه شدید. حتی بغل باباش هم اگه من باشم وای نمیسه و دستاش رو دراز میکنه سمت من و بغض میکنه و میخواد بیاد بغل من . شرایط روحی خوبی ندارم اصلا . به مرخصی بدون حقوق دارم فکر می کنم اگه تا دو سه روز دیگه وضع همین باشه و به اعتصابش ادامه بده مجبورم کوتاه بیام. گناه داره خوب عزیز دلم .  

دخترکم خیلی وقته که ماما ماما می کنه و حالا چند روزیه به به رو هم میگه . برعکس ایلیا که اولین کلمه ای که گفت بابا بود دخترم ماما گفت. الان شش ماه و یک هفتشه و درست از یک هفته مونده بود تا شش ماهش رو تموم کنه نشست. غلت هم که حدودا از سه ماهگیش شروع کرد الان دیگه حرفه ای شده میزاریش یه جا به فاصله چند دقیقه اون سر اتاقه . ولی هنوز چهار دست و پا نمیره و پیش بینی من اینه که مثل داداشش باشه و یه دفعه راه بیفته . چهرش شدیدا شبیه ایلیا از روز اول بود و این شباهت روز به روز هم داره بیشتر میشه . اصلا انگار خدا ایلیا رو دخترش کرده دوباره بهمون داده . همه چیش شبیه داداششه حتی زمان نشستنش چون ایلیا هم دقیقا یک هفته قبل از شش ماهگی نشست.  

دلیل اینکه چند ماه نتونستم وبلاگم رو بنویسم اینه که رونیا از دوماهگیش تا پنج ماهگیش دقیقا هر شب از زمانی که هوا تاریک می شد بی قراری زیادمی کرد تا نصفه شب که بخوابه. من نصفه شب که رونیا می خوابید تازه به کارام می رسیدم تا صبح که ایلیا رو برای مدرسه بیدار می کردم و می فرستادمش می رفت و بعد تازه خواب من شروع می شد تا ساعت یک که ایلیا از مدرسه برمی گشت. 9 فروردین که رونیا 5 ماهگیش روتموم کرد خدا رو شکر مشکلش حل شد و آروم شد و من یه نفس کشیدم که البته چند روزی بیشتر طول نکشید. چون همش استرس گرفته بودم که مرخصی اگه نه ماه نشه باید هفت اردیبهشت برگردم سرکار که خوب مرخصی هم نه ماه نشد. خلاصه که این ماه ها هم برای من اینطوری گذشت.  

روی سیم کارتم هم اینترنت گرفته بودم که بتونم مثلا وقتی رونیا رو دارم می خوابونم رو پام به کارام هم برسم که متاسفانه ایلیا اونقدر با گوشی من بازی کرد که که گوشی ظرف دو ماه پکید و دیگه هم درست نمیشه . اونم گوشی اچ تی سی هشتصد هزار تومانی. ببینید چه ضرری به من زد این بچه . هنوز که وقت نکردم برم یه گوشی دیگه بخرم و البته با وضعیت بی حقوقی این شیش ماه منطقی نیست گوشی خریدنم. فعلا یه گوشی درب داغون واسه عقد دقیانوس گرفتم دستم تا فرصتی پیش بیاد و پولی دستم برسه برم یه گوشی هوشمند خوب بخرم اون وقت بیشتر در خدمتتون هستم. چون فعلا تو اداره اینترنت هم ندارم و نمی دونم بتونم بگیرم یا نه .  البته تو خونه وای فای داریم ولی فرصت نشستن پشت سیستم رو اصلا ندارم. بازم میگم این مامان گرفتار رو ببخشید ترم آخر هم هستم درگیری درس و پروژه و امتحان رو هم اضافه کنید به درگیری های یه مامان گرفتار شاغل . فعلا زندگی برای من شدیدا افتاده رو دور تند دیگه سرم داره گیج میره کی از سرگیجه غش کنم نمی دونم! 

امروز دوربین و آوردم که عکسای دخترم و براتون بزارم اما کابلش رو جا گذاشتم. من اون موقع که این همه گرفتار نبودم حواسم سرجاش نبود حالا که دیگه مامان گرفتارم شدم دیگه کابل جا گذاشتن یه چیز طبیعیه و مشکلی نیست. من می ترسم همین روزا خودم و یه جایی جا بزارم.  

فردا حتما عکسای رونیا رو به همین پست اضافه می کنم. 

دوستتون دارم مواظب به خودتون باشید.  

این پست رو خیلی هول هولکی نوشتم اگه جمله بندی درستی نداره یا غلط املایی داره به بزرگی خودتون ببخشید. 

دیروز 9 دی رونیا عسلی من دوماهه شد و دخترکم دو تا واکسن دو ماهگیش رو هم زد. من اولش نمیخواستم برم می خواستم بدم مامانم و نوش صدا ببرنش سر ایلیا همین کار و کردم چون دل دیدنش رو نداشتم اما بعد پشیمون شدم و با خودم گفتم خانوم خانوما دیگه بزرگ شدی این کارا یعنی چی. خلاصه با خوش صدا رفتیم اما موقعی که خانمه می خواست واکسن رونیا رو بزنه قیافه من و خوش صدا در حالیکه دوتایی پاهای رونیا رو گرفته بودیم دیدن داشت. هر دو عصبی کاملا سرمون رو برگردونده بودیم. کلا من از سر ابلیا هم با واکسن زدن بچه مشکل داشتم. بعدم که اومدیم خونه رونیا یه دو ساعتی خوابید بعد با جیغ و گریه از درد پاش بیدار شد که با استامینوفن اروم شد باز خواببد و دیگه ادیت نکرد. شکر خدا دیگه تا امروزم حالش خوبه. 

رونیا تا 40 روزگیش خیلی خوب بود. شبا راحت می خوابید اما درست از شب چهل روزگیش شبا دل درد میگیره و بیتابی میکنه. شبای اول فقط کلافه بود و نمی خوابید اما یواش یواش دیگه کارش به گریه شدید رسیده. تقریبا یه نیم ساعت یه ساعتی گریه شدید میکنه. من سه روزه لبنیات رو حدف کردم. شربت کولیکید رو هم که جواب نمی داد گداشتم کنار و براش شربت گویپ میکسچر خارجی گرفتم خدا رو شکر دیشب اروم بود و گریه نکرد. البته امیدوارم تاتیر استامینوفنه نباشه و از این به بعد شبا درد نکشه و اروم بخوابه.

واسه همین بود که این مدت نتونستم بنویسم. چون شبا تا صبح رونیا بیدار بود. من دیگه صبح ها ایلیا رو که می فرستم مدرسه می گیرم با رونیا میخوابم تا ظهر که ایلیا میاد که دیگه پا میشم به ناهار و کارای خونه می رسم. بله دوستان دو بچه داشتن سختی خودش و داره من الان از چهل روزگی رونیا به این طرف شاید فقط در شبانه روز 4 یا 5 ساعت خوابیده باشم. البته همش فدای یه تار موی بچه هام. 

دخترم شیرین شده وقتی جاش وباز می کنم حسابی سرحاله و کلی بازی میکنه و میخنده. عاشق خنده هاشم زبونش و میاره بیرون و کلی میخنده قیافش خیلی بامزه میشه. 

قیافش که از روز اول خیلی شبیه ایلیا بود طوریکه من تو بیمارستان حس می کردم ایلیا تازه به دنیا اومده و بغلم خوابیده. روز به روزم بیشتر داره شبیه ایلیا میشه. من که خودم هیچ خواهری رو تا حالا اینقدر شبیه برادرش ندیدم. حالا تو پست بعد عکس نوزادی دوتاشون رو میزارم.

من برم که دخترکم بیدار شد.