یه جای دنج

لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم

یه جای دنج

لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم

سه شنبه 12 شهریور

به سلامتی نه ماه مرخصی هم این دفعه دیگه واقعا تصویب شده انگار . چون الان زنگ زدم تامین اجتماعی گفت بله خانوم اکی شده فقط هنوز نامش نیومده . نامش تا آخر این هفته میاد و بعدش ما به شعبه هامون ابلاغ می کنیم. خدا رو شکر غمم گرفته بود گفتم شانس ما رو باش یه بارم یه قانون خوب به نفع ما تصویب شد اونم لغو شد اما خوب مشکل حل شد گویا .  

شنبه که خودم تعطیل بودم به جای سه شنبه یکشنبه رو نیومدم اداره دوشنبه هم که تعطیل بود با جمعه شد چهار روز . اینقدر حال داد یه بخور و بخواب حسابی تو خونه کردم. یعنی اینقدر خوابیدم که خدا می دونه . هر روز ساعت یک بعدازظهر  پف کرده بیدار می شدم تازه پسر خوابالوم رو بیدار می کردم. از بس شبا دیر می خوابیدیم صبح نمی تونستیم بیدار شیم. در کل خیلی حال داد فقط بدیش این بود امروز به زور تونستم صبح بیدار شم و بیام و الان هم همش دارم خمیازه می کشم. این هفته امتحان هم دارم یکشنبه که خونه بودم خوش صدا خودش من و برد دانشگاه . امتحان بد نبود ولی سر امتحان حالم بد شده بود. ضعف کرده بودم شدیدا گرسنم شده بود دستام می لرزید به زور می نوشتم. از امتحان که اومدم بیرون به اون همکلاسیم که همیشه من و دستش  درد نکنه می رسونه گفتم فقط سریع دم یه سوپرمارکت نگه دار من الانه که بیفتم کف ماشینت از زور گشنگی. دوستم آزاده هم پیشم بود اون رو هم همکلاسی مهربون می رسونه سرراه دیگه سریع آزاده پیاده شد بیسکویت و پراشکی و رانی خرید من خوردم حالم خوب شد. نمی دونم چم شده بود اون روز. کلا تازگیا زود به زود گشنم میشه از این ور هم خیلی نمی تونم تو حجم زیاد بخورم معدم سنگین میشه. مجبورم کم کم اما تو وعده های بیشتر بخورم. وقتی هم گشنم میشه همون لحظه باید یه چیزی بخورم وگرنه حالم بد میشه . معلومه دختری همچینی یه کم شکمو تشریف داره ها همش باید یه چیزی بهش برسه وگرنه کولی بازی در میاره .

شنبه  هم سونو داشتم شکر خدا نی نی حالش خوب بود و تپل خانوم باسن مبارکش رو گذاشته بود رو معده من واسه خودش لم داده بود. بچم معده من و با مبل راحتی اشتباه گرفته بود. بیخود نیست من اینقدر معده درد دارم به دکتر گفتم دکتر من خیلی معدم چند وقته درد میکنه اون ماس ماسکش رو برد گذاشت دور و ور معدم گفت باسنش دم معدته . دختر پرررو قربونش برم. بعدم نگرانیم در مورد وزنش کاملا بی مورد بود. دکتر هی داشت قد و وزن بچه اولم رو می پرسید که گفتم سه کیلو و نیم بوده و قدش هم 53 سانت بوده . بعد وزن  دختری رو چک کرد با ترس نگاش کردم گفتم دکتر خیلی ریزتر از حدیه که باید باشه ؟ گفت نه درشت تره . ماشالله حدود دو سه هفته وزنش بیشتر از حدیه که باید باشه تو این هفته از بارداریت . وای اینقدر خوشحال شدم خوب هزار ماشالله شکر خدا پس دخترم تپل میشه ایشالله سالم باشه. فقط بهم گفت که مایع کیسه یه کمی بیشتر از حد طبیعیه باید بیشتر تحت نظر باشی. بعدم گفت چون مایع کیسه کمی بیشتره و وزن بچه هم بیشتره احتمال اینکه زودتر زایمان کنی هست حتما به دکترت بگو که تحت نظر بیشتر باشی. حالا فردا وقت دکتر دارم. برم پیشش اینا رو بگم ببینم چی میگه . احتمالا این دو ماه آخر رو بیشتر بهم سونو بده . چند روزه که وارد هشت ماهگی شدم باورتون میشه شکر خدا زمان داره اینقدر زود میگذره ؟


دیشب برای اولین بار تو کل دوران بارداریم تا حالا حالم به هم خورد. خیلی هم بد بهم خورد. فکر می کنم معدم سنگین بود کو..ن نی نی جون هم فشار آورد به معدم که اونطوری حالم به هم خورد. فکر می کردم الانه که نی نی از دهنم بیاد بیرون. البته چیز خاصی نخورده بودم کلا شبا غذا نمی خورم زیاد ولی یه هلو و یه شلیل خورده بودم و کمی دوغ بعدم موقع خواب یه قرص پریناتال و یه کپسول آهن فروگلوبین که بلافاصله بعدش همین که قرصا رو خوردم اینطوری شدم. حالا نمی دونم سردیم کرده بود یا قرصا رو معدم سنگینی کرده بود؟ برخورد پسرطلا و خوش صدا از حال به هم خوردن من اونقدر که ندیده بودن تا حالا از من یه همچین چیزی خدا رو شکر خیلی باحال بود اومده بودن دوتایی وایساده بودن بالاسرم با تعجب نگام می کردن. خوش صدا هم همش می گفت یعنی تو چرا اینطوری شدی ؟ پاشو بریم دکتر  گفتم خیلی مسخرس برم دکتر بگم چی ؟ بگم حالم به هم خورده ؟ گفتم این یه حالت طبیعیه تو بارداری شما اینقدر شکر خدا از من ندیدید اینطوری تعجب کردید. اگه مثل خیلی از خانومای باردار یکسره می خواستم عق بزنم و حالم به هم بخوره چیکار می کردید اون وقت ؟ خوش صدا برگشته میگه وای نه من اصلا از زن عق عقو خوشم نمیاد شانس آوردی اونطوری نیستی . پسرطلا هم که می گفت همش تقصیر رونیاست. بزار به دنیا بیاد می دونم چیکارش کنم چرا تو رو اینقدر اذیت می کنه؟ کلا رو من حساسه کافیه بگم یه جام درد میکنه سریع احساساتی میشه و ناراحت میشه و فکرش مشغول میشه. ناخن شصت پام رفته بود تو گوشتم یه عالمه این دم و دستگاه و وسایل مانیکور رو گذاشته بودم کنارم و باهاشون ور می رفتم بلکه بتونم ناخنه رو از تو گوشت در بیارم که خیلی هم درد داشت و هی آه و ناله می کردم. دیدم پسرطلا یکی دو قطره اشک ریخته و ناراحته که چرا تو شصت پات درد میکنه اینم بخاطر خواهرمه ؟ که بهش گفتم نه مادر این یکی دیگه واقعا به اون طفلک ربطی نداره . الهی فداش بشم من به خدا عاشقشم. امروز بعد از چهار روز جدا شدن ازش برام خیلی سخت بود امتحانم که دارم دیر می رسم خونه الهی قربونش برم دلم براش از الان تنگ شده


برم یه کم درس بخونم تا ساعت 5 که امتحان دارم زیاد وقتی نمونده . یادم باشه امروز یه شکلاتی آبمیوه ای چیزی تو کیفم بزارم مثل اون روز نلرزم از ضعف وسط امتحان . امروزم که بگذرونم یه دونه امتحان دیگه هم می مونه که پنج شنبه دارم و بعد تموم میشه . ولی بر ای ترم بعد 20 واحد بهمون دادن که کلاساش چهارشنبه ها و پنج شنبه هاس. من که اصلا نمی تونم کلاسا رو برم اگه خدا بخواد و حالم خوب باشه فقط میخوام یکی دو جلسه تو مهر برم. فقط امیدوارم استادا باهام همکاری کنن که می دونم البته می کنن. چی می خوان بهم بگن وقتی تو مهر من و با شیکم گنده ببینن و بهشون بگم بچه من هفته دیگه به دنیا میاد میخوان بگن خانوم بچت به دنیا اومد پاشو بیا سر کلاس؟ مطمئنا نمیگن . منم از بچه ها جزوه می گیرم خودم می خونم بهمن میرم امتحان میدم. خیلی ها بهم گفتن ترم آینده رو مرخصی بگیرم اما من نمی خواستم اصلا عقب بیفتم به مدرکم احتیاج دارم و حوصله اینکه بخواد درسم کش پیدا کنه رو اصلا ندارم. فقط 20 واحد رو امتحان دادن تو بهمن با یه بچه کلاس دومی و یه نوزاد سه ماهه خیلی سخته که می دونم ایشالله خدا کمکم می کنه 


راستی زهرا جان پرسیده بودی که به نظرم هشت سال تفاوت سنی بین دو بچه مناسب هست یا نه ؟ این سوال و چند نفر دیگه هم از من پرسیده بودن . راستش من که هنوز تجربه نکردم خیلی اما تا الانش که خیلی راضیم. وقتی بچه اول هشت سالشه و کاملا از آب و گل در اومده و مستقل شده و خوب و بد و از هم تشخیص میده و دنگ و فنگ و دردسری برات نداره و کلاس اولش رو هم که خیلی حساسه رد کرده مسلما احساس بهتری از بارداریت و از آوردن بچه دوم داری . دو تا بچه پشت سر هم فکر می کنم شاید یه خوبی هایی داشته باشه اما پدر مادر و در میاره چون هر دو بچه بهت احتیاج دارن شدید و تو باید به جفتشون رسیدگی ویژه بکنی. همینطوری وقتی بچه دوم میاد بچه اول مسلما نیاز بیشتری از نظر احساسی به مادر پیدا میکنه . اگه بخواد خیلی کوچیک باشه و رسیدگی زیاد بخواد خوب شاید فرصت نکنی اونطور که باید و شاید به احساساتش توجه کنی. ولی اینطوری حداقل بچه کارای خودش رو خودش انجام میده و زیاد احتیاجی به مادر نداره و مادر بیشتر لازمه که از نظر احساسی بهش توجه کنه که خوب این کار و راحت تر میکنه و باعث میشه به بچه دوم هم بهتر بتونی برسی. البته این نظر منه عزیزم بازم تا دختری به دنیا نیاد و خیلی چیزا رو تجربه نکنم نمی تونم بگم. ولی بعدن حتما مفصل تر براتون تجربم رو میگم



چهارشنبه 6 شهریور!

تقریبا میتونم بگم از خوندن این همه کامنت شوکه شدم الان. چند روز بود اینترنت نداشتم و اصلا نشده بود بیام کامنتا رو بخونم. وای چقدر از دوستان که یه مدت خیلی طولانی ازشون بی خبر بودم الان برام کامنت گذاشتن و خوشحالم کردن. کاش زودتر اومده بودم اینجا . خیلی ذوق زده شدم. یه دفعه یه عالمه انگیزه گرفتم از نوشتنم و ادامه دادنم اینجا. دیگه تو پرشین بلاگ داشتم انگیزم و برای نوشتن از دست می دادم وقتی حس می کردم خواننده ندارم. تصمیم گرفتم فعلا هم خصوصی ننویسم تا لازم نشده چون تو نوشته هام که مسئله خصوصی ای نیست که احتیاج باشه خصوصی بنویسم و شما رو به زحمت بندازم. اگه زمانی مسئله ای بود که دوست نداشتم عمومی بنویسمش خصوصی می نویسم و همتون هم رمزش و دارید دیگه .  

 

من خوبم. یعنی خوب که نه بد نیستم. وضعیت خوابم شدیدا به هم ریخته شده . شب تا صبح از کمردرد و معده درد خوابم نمی بره . کلا انگار همه دردای عالم شب میاد سراغم. من هیچ وقت تا حالا معده درد و تجربه نکرده بودم خدا رو شکر . اما الان دو هفتس شب تا صبح معدم تو مشتمه از درد. دبلیوسی هم که نگو. دم به دقه باید پاشم برم دستشویی . کلا فک کنم اگه جام و بندازم بغل دستشویی راحت تر باشم. خلاصه که دیشب اینقدر نصفه شب عصبی شده بودم از درد و کلافگی همش با خودم فکر می کردم خدایا چطوری می خوام دو ماه دیگه تحمل کنم یعنی می تونم ؟

شنبه هفته دیگه سونو دارم. اول می خواستم سونوی سه بعدی برم فضولیم گل کرده بود ببینم دخترم چه شکلیه عکسش رو هم بگیرم. سر پسرطلا دو بار رفتم سونوی سه بعدی یه بار تو سه ماهگی و یه بارم تو هفت ماهگی . اون موقع تازه اومده بود تقریبا سونو سه بعدی . ولی الان انگار زیاد میگن خوب نیست و حرارتش زیاده و بچه اذیت میشه . اینه که هی دارم  اون قوه فضولیم رو می شونم سرجاش می گم دو ماه دیگه هم تحمل میکنم بعد می بینمش اشکال نداره بهتر از اینه که بچه اون تو اذیت بشه . فقط اگه بعدن بهم بگه مامان چرا برادرم از تو شیکمت این همه عکس داره من ندارم نمی دونم باید چه جوابی بهش بدم؟

نمی دونم چرا همش حس می کنم دخترم خیلی کوچولوئه. خدا کنه که اینطور نباشه هرچند که اول سلامتیش برام مهمه و امیدوارم که ایشالله سالم و سلامت باشه اما من بچه تپلی دوست دارم. خدا کنه مثل پسرطلا باشه مثل خودم نباشه که من دو کیلو و هشتصد گرم بودم فقط وقتی به دنیا اومدم. مامانم میگه اینقدر کوچولو بودی می ترسیدیم بغلت کنیم. اونم اون قدیما که هر کی بچه به دنیا میاورده بالای چهار کیلو بوده . البته شنبه که برم معلوم میشه خدا کنه بگه وزنش خوبه . تا حالا که هر بار گفته رشدش خوبه این بارم بگه خیالم راحت میشه . یه سری ها میگن یکی دو ماه آخر اگه گوشت و تخم مرغ بخوری بچه وزن می گیره اما دکتر من گفت بستنی و چیزای شیرین باعث وزن گیری بچه تو ماه هشت و نه میشه . تو شماها کسی تجربه ای داره ؟ کسی می دونه چی باعث میشه بچه وزن بگیره ؟ من هفته دیگه میرم تو هشت ماه و اون وقت باید حواسم به خوردنم باشه . میگن خاک شیر و هندوونه هم باید زیاد بخورم که بچه زردی نگیره . سر پسرطلا همین کار و کردم و یکی دو ماه آخر همش لیموشیرین و هندوونه و خاک شیر و انار می خوردم شکر خدا پسرطلا اصلا زردی نداشت اما الان انگار خیلی مد شده هر کی به دنیا میاد زردی داره . انارم که من عاشقشم و سر  پسرطلا شبی یه کیلو می خوردم متاسفانه الان فصلش نیست. من یکی دو بار دیدم تازه اومده اما از این ترشا و سفیداست. از این دونه قرمزا و شیرینا نیستن. البته که دیگه فکر نمی کنم به موقعی که دخملی تو دلمه قد بده و بیاد اما اگه بیاد خیلی خوب میشه !

امیدوارم دخملی هم مثل داداشش بچه خوبی باشه که ایشالله میدونم هست.  

 

حرف از خوبی پسرطلا شد این و بگم که پسرم حسابی بزرگ شده آقا شده عاشقشم. اونقدر عاشقشم که گاهی فکر می کنم یعنی میشه من بچه دیگه ای رو اندازه پسرطلا دوست داشته باشم؟ چطوری میشه آخه ؟ وقتی الان حد و مرزی برای عشق و علاقم به پسرطلا وجود نداره میشه حتی دخملی رو که این همه منتظرش هستم و اینقدر همیشه آرزو داشتم داشته باشمش رو اندازه پسرطلا دوست داشته باشم؟ پسرم با شعورتر از سنشه با اینکه هنوز هشت سالشه اما شدیدا حواسش به وضعیت من هست. اگه وسیله ای دستم باشه ازم میگیره و خودش جابجا میکنه . حتی جاروبرقی رو بدون اینکه کسی بهش بگه خودش از تو کمد برام در میاره تا من جارو بکشم خونه رو. بهم میگه مامان تو دولا نشو هر چی بخوای من بهت میدم. پسرطلایی که قبلا من خودم و می کشتم تا وقتی اسباب بازیهاش رو می ریزه وسط اتاق خودش جمعشون کنه بعد از اتاق بیاد بیرون و اصلا گوش نمی کرد حالا غیرممکنه همینطوری ولشون کنه بعد بیاد بیرون. با دوستاش که تقریبا بچه های ما شدن اینقدر که خونه ما میان میرن تو اتاق پسرطلا و حسابی اسباب بازیها رو می ریزن و بازی می کنن. بعد که دوستاش میگن میخوایم بریم خونمون پسرطلا بهشون میگه نه اینطوری نیست که . باید وایسید کمک من کنید تمام اسباب بازی هام و جمع کنیم بزاریم سر جاشون بعد برید. وای کیف می کنم قشنگ اتاقش رو مرتب میکنه به کمک دوستاش بعد میاد بیرون. یه شناگر ماهری هم شده که نگو. خوش صدا خدایش دستش درد نکنه این تابستون حسابی برای پسرطلا وقت گذاشت و چون رو شناش خیلی حساس بود گفت باید یه شناگر ماهر بشه . یک روز در میون بردش کلاس براش کلاس خصوصی گرفت توی ماه رمضون شبا می بردش تمرین و زحمتش هم بی تاثیر نبود. ماشالله پسرطلام الان شده یه شناگر ماهر و میگن عین یه ماهی شنا میکنه . اونقدرم دلم میخواد شناش و ببینم ولی آخه خوب کجا ببینم.  

یه آموزشگاه خیلی خوب زبان هم تو کوچمون دقیقا چند تا در اون ور تر از خونمون تازه باز شده که رفتم اسم پسرطلا رو دیروز نوشتم و از هفته دیگه هفته ای دو بار باید بره کلاس . از اول تابستون من اسم این بچه رو می خواستم بنویسم کلاس زبان اما جایی که نزدیک خونه باشه نبود یکی دو جا هم که بود ساعتش اصلا مناسب نبود. یا با ساعت کلاس شناش تداخل می کرد و یا اینقدر ساعتش بد بود درست تو گرمای ظهر که کسی نمی تونست ببره بیارتش و برای خودش هم تو گرمای تابستون نشستن تو کلاس سخت می شد. اینه که ننوشته بودمش و همش هم ناراحت بودم که من می خواستم از امسال این بچه زبان و شروع کنه و نشده بود که شکر خدا این مشکل هم حل شد. خوبیش اینه که دیگه کسی هم لازم نیست ببره و بیارتش . خودش میره و خودش هم میاد. هفته ای دو بار هم بیشتر نیست و به درسش هم لطمه ای نمی زنه. خودش که خیلی ذوق و شوق داره و همش میگه دوست دارم زودتر انگلیسی رو یاد بگیرم که وقتی بازی می کنم هی به شما نگم بیاید بهم بگید اینجا چی نوشته. این خوشحالم میکنه که در بیشتر موارد دوست داره رو پای خودش باشه .  

این روزا همش ذهنم مشغول اینه که اینکه آدم دو تا بچه داشته باشه چطوری میشه ؟ نکنه خیلی سخت باشه ؟ نکنه دختری اینقدر وقتم و بگیره که نتونم به پسرطلا برسم. نکنه همه اونقدر به نی نی توجه کنن که تو روحیه پسرطلا تاثیر بزاره . همش نگران اینم که چطوری باید مدیریت کرد رفتار و توجه دیگران رو نسبت به نی نی تازه به دنیا اومده و پسرطلا . کلا خیلی نگرانم خیلی . مخصوصا اینکه پسرطلا حساس هم هست و در عین اینکه شدیدا خواهرش رو دوست داره و منتظر به دنیا اومدنشه اما از اون ور هم گه گداری به ما یادآوری می کنه که باید من و بیشتر از اون دوست داشته باشید من به اون حسودیم میشه . جالبه برام که بچم از الان خودش اعتراف هم میکنه و اصلا تلاشی برای پنهان کردن حسادتش نمی کنه قربونش برم. خلاصه که همین نگرانی ها گاهی افسردم میکنه . یه دفعه می بینی چند روز دپرسم. هرچند که ذوق و شوق دختردار شدن گاهی در کنار همین نگرانی ها کار خودش رو میکنه و از حالت دپرسی خارجم میکنه اما در کل حال ضد و نقیضی دارم این روزا !  

 

در مورد اسم هم بالاخره  پسرطلا راضی شد که اسم خواهرش سارینا نباشه و رونیا باشه . منتها هنوز عادت نداره و بیشتر وقتا خواهرش رو به اسم سارینا صدا میکنه . بعد که یادش میندازم رونیا میگه مامان اما من به سارینا عادت کردم. بعد که من براش یه عالمه دلیل میارم دوباره راضی میشه و سعی میکنه که رونیا صداش کنه . تقریبا الان دو سه روزی میشه که در بیشتر موارد رونیا صداش کرده . مخصوصا دیشب که خواهریش شدیدا داشت ورج و وورجه می کرد من نشستم رو مبل و دستای  پسرطلا رو گذاشتم رو شکمم تا خواهرش و حس کنه .  پسرطلا هم ذوق می کرد و بالا  پایین می پرید. بعد که نی نی ساکت می شد و دیگه تکون نمی خوره هی اصرارمی کرد که رونیا یه بار دیگه تکون بخور بخاطر من !  

راستی این مرخصی زایمانم که رفت رو هوا که. من اینقدر بابت این مسئله خوشحال بودم که قراره نه ماه بشه که خدا می دونه . این چه وضعیه آخه ؟؟؟ بابا ما دلمون به این آقای ر...وحا..نی خوش بود گفتیم تشریف که بیاره با اون کلید گندش همه مشکلات و حل میکنه . فعلا اولین مشکل و که خیلی هم برای من و خیلی های دیگه مهم بود رو که حل نکرد هیچی تازه یه قفل گنده هم با اون کلیدش روش زد. امیدوارم این کلید روی بقیه مسائل اینطور عمل نکنه و بدتر قفل نکنه بلکه باز کنه . کلی نذر و نیاز کردم و امیدوارم که این مشکل حداقل تا پایان سال حل بشه و شامل حال من هم بشه که البته با این قفل گنده ای که بهش خورد بعید می دونم حالا حالاها باز شدنی باشه . من دلم و صابون زده بودم که اول مرداد بیام سرکار نه اول اردیبهشت خوب . حالا چیکار کنم ؟ من که نمیام نهایتش مرخصی بی حقوق می گیرم. 

من هفته دیگه امتحان دارم. اونم سه تا . دعا کنید هفته دیگه حالم خوب باشه بتونم درس بخونم. یکشنبه رفته بودم دانشگاه چون جلسه آخر کلاسا بود. بچه ها هی می پرسیدن که کی دخترت به دنیا میاد گفتم نه آبان . اونقدر ذوق کردن که دختر منم مثل اونا آبانیه . آخه گفته بودم بهتون که بیشتر بچه های کلاس که با هم دوستیم آّبانی هستیم. یعنی بهتره اینطوری بگم که از روز اول عین یه آهن ربا آبانی ها همدیگه رو جذب کردیم و با هم دوست شدیم. حالا یه اکیپ شیش هفت نفره هستیم که شیش تامون آبانی ایم. واسه همین جالب بود براشون که دختر منم آبانیه !

برم که خیلی دارم دیگه پرحرفی می کنم. مواظب به خودتون باشید و بدونید که خیلی دوستون دارم دوستای گلم!

چهارشنبه 30 مرداد

سلام . من اومدم بلاگ اسکای . اولا که تعریفش رو از همه شنیده بودم. بعدم اینکه این پرشین بلاگ دیگه خستم کرده بود. دلم نمیومد وبلاگ زیر گنبد کبودم رو همینطوری ول کنم به امان خدا. سالهاست که دارم اونجا می نویسم. حتی یه بارم که اسباب کشی کردم و آدرس وب رو عوض کردم کل وبلاگ رو انتقال دادم. اما این بار کل اون وبلاگ رو گذاشتم اونجا و اومدم اینجا. بدون اسباب و اثاثیه . با دست خالی . اما اشکال نداره . پرشین بلاگ دیگه شورش و در آورده بود. اکثرا نمی تونستن برام کامنت بزارن. خودم هم نمی تونم برای پرشینی ها کامنت بزارم اما برای بلاگ اسکای ها خیلی سریع. تا اینجای کار که ازش راضیم ایشالله که شماها هم ازش راضی باشید.

رمز و همون رمز قبلی گذاشتم. دیگه حال و حوصله رمز عوض کردن نداشتم راستش . 

.

من خوبم . پسرطلام خوبه . خوش صدا هم خوبه . دخملم هم خوبه . از اون موقعی که دیگه سه شنبه ها رو نمیام شرکت و درست وسط روزای کاریم استراحت می کنم خیلی برام اومدن به اداره راحت تر شده . ورم پاهام هم شدیدا کمتر شده . می گفتم همش از خستگیه و از اینکه همش پاهام آویزونه ولی بقیه می گفتن حتما نمک زیاد می خوری که خوب من نمی خوردم. الان شکر خدا هم کوفتگی و خستگی بدنم کمتر شده هم ورمم. فقط مشکل جدیدی که یه هفته ایه برام بوجود اومده و داره اذیتم میکنه و نگرانم کرده اینه که درست زیر سینه سمت چپم یه جاهایی فک کنم دور و ور معده یا شایدم خود معده نمی دونم کجاست دقیقا شدیدا وقتایی که به پهلوی چپ می خوابم درد می گیره و گاهی هم می سوزه . وقت دکترم هم پونزده شهریوره ولی امروز می خوام زنگ بزنم بهش بگم. فک کن طاق باز نتونی بخوابی و فقط مجبور باشی به پهلو بخوابی . بهترین حالت هم برای جنین خوابیدن به پهلوی چپ هستش . بعد من الان به پهلوی چپ هم نمی تونم بخاطر این دردی که میگم بخوابم و همش مجبورم به پهلوی راست بخوابم. سمت راست بدنم داغونه دیگه .

.

امروز وارد هفته 30 شدم و کمتر از 9 هفته تا اومدن نی نی مونده . لباس که زیاد براش خریدم و چیزی دیگه لازم نداره البته غیر از چند جفت جوراب که باید براش بخرم. یه دست لباس نوزادی سایز صفر بیشتر براش نخریدم که فک کنم یه دست دیگه لازمه که اونم باید براش بخرم. از یه طرفم میگم نکنه سایز صفر سریع کوچیکش بشه بزار سایز یک بخرم. موندم چیکار کنم.

به نظرتون یه دست سایز صفر براش کافیه ؟

دیگه خرید دیگه ای که مونده چند تا شیشه شیر و تشک تعویض و پستونک و شامپو و کرم و پودر بچس که اینا رو هم یه روز با خوش صدا باید بریم بخریم.

برای عوض کردن سرویس اتاق پسرطلا هم که می خواستم یه سرویس دیگه که کامل تر و کاربردی تر باشه هم فعلا دودل شدم. مامانم و خواهرای خوش صدا میگن اشتباه می کنی بزار دخترت سه سالش بشه بعد یه دفعه برو عوض کن و یه چیز خوب براشون بخر با دو تا تخت . الان هر چی بخری تختش به دردت نمی خوره و فقط جات رو می گیره . چون دختری که حالا تا چند سال پیش خودت می خوابه . حالا موندم چیکار کنم. دلم می خواست سرویس اتاق پسرطلا و خواهرش نو و جدید باشه ولی خوب نمی دونم چیکار کنم. حالا بازم باید فکر کنم و زودتر تصمیم بگیرم که اگه قراره سرویسشون رو عوض نکنم لااقل لباسای دختری رو از تو ساک در بیارم و بچینم تو کمد .

برای تخت نوزاد هم میخوام یه دونه از این ننویی ها که قابل حمل تو هر اتاقی هست رو بگیرم که هر جا خودمون نشستیم تخت رو هم ببریم نی نی رو بزاریم توش .

راستی با تشکر از همه دوستانی که لطف کردن و در مورد اسم نظر دادن اسم نی نی اگه ایشالله دوباره عوض نشه به احتمال خیلی زیاد همون رونیا شد. هم اینکه بیشتریا چه تو دوستای وبلاگی و چه تو خانواده نظرشون این بود که رونیا تک تر و قشنگ تره و هم اینکه رفتم فراوانی هر دو اسم رو تو سایت ثبت احوال نگاه کردم. سارینا فراوانیش 8800 تا بود و تو این چند سال اخیر آمار فراوانیش جزء 15 تا اسم اول بود. رونیا فراوانیش 700 تا بود و اصلا تو لیست 50 تا اسمی که بیشترین فراوانی رو داشتن نبود. خوب گذشته از قشنگی اسم و معنیش من برام مهم بود که اسم دخترم کم و تک باشه . وقتی با خودم فکر کردم که بعدن که بره مهد یا مدرسه چند تا از اسمش تو کلاسشون خواهد بود و معلم وقتی بگه سارینا چند تا سارینا دست بلند می کنن یه  جورایی از گذاشتن این اسم پشیمون شدم. اینه که تصمیم گرفتم یه جوری پسرطلا رو راضی کنم که خوب یه کم منطقی باهاش صحبت کردم و بعدم بهش گفتم ببین اگه اسم خواهرت رونیا باشه چقدر به اسم تو میاد ایلیا رونیا . پسر باجگیر عشق اسباب بازی و سی دی بازی منم به این شرط که امروز ببرمش و براش یه سی دی پلی استیش و یه اسباب بازی بخرم راضی شد که اسم خواهرش رونیا باشه . جالب اینجاست که اگه هر روز براش سی دی نخریم دیگه یه روز در میون و حتما می خریم براش . با این حال برای موضوعی که اینقدر براش مهم بود با یه سی دی و یه اسباب بازی کوتاه اومد. امیدوارم بعده ها تو مسائل مهم تر زندگی اینقده زود با هر چیزی کوتاه نیاد من و خوش صدا که مرده بودیم از خنده از دستش . خوش صدا هم خوشحال که دیدی بیشتریا هم از اسم رونیا که من انتخاب کرده بودم خوششون اومد. بچه زبونش دراز شده بود کلا .

فقط امیدوارم این بار دیگه عوض نشه که من اون وقت باید صورتم و شطرنجی کنم تو این وبلاگ .

شکر خدا شکر خدا شکر خدا اون وزنی که ماه های اول همش داشتم اضافه می کردم و دیگه اضافه نمی کنم. دیروز یکی از دوستام که از اون موقع که من باردار شدم من و ندیده بود اومد خونمون می گفت غیر از شکمت که یه کم بزرگ شده اصلا چاق نشدی . من و بگی اونقدر خوشحال شدم کلی بوسش کردم گفتم کلی بهم انرژی دادی .


خوب اینم از اولین پست تو این وبلاگ . یه جورایی راحت بود خوشم اومد مرسی صحرا جون که تشویقم کردی بیام اینجا. حالا منم از همین جا همه شماها رو که پرشین بلاگی هستید دعوت می کنم اول به آرامش بعدم به اینکه اسباب کشی کنید بیاید تو بلاگ اسکای که بتونیم مثل قبل برای همدیگه کامنت بزاریم. جون شما من حناق گرفتم اونقدر که اومدم وبلاگاتون اما نشد یه کلمه حرف بزنم.